#پروانه_ی_من_پارت_66

فصل 2

طراحی ها را جمع می کنم و مشغول پوشیدن لباس هایم می شوم.کمتر از یک ساعت دیگر یاسی و حامد می رسیدند و من هنوز هم آماده نشده بودم.قبل از آماده شدن از اتاق خارج می شوم و به سمت پذیرایی ال شکل خانه حرکت می کنم.

همه چیز آماده بود.خانه از تمیزی برق میزد .روی میز میوه ها چیده شده بود و بوی خوش غذا وقتی به سمت آشپزخانه می رفتم مشامم را نوازش می کرد.

به زری خانوم که پشت میز نشسته بود و مشغول درست کردن سالاد بود نگاه می کنم و لبخند میزنم.زن خونگرم و مهربانی بود.بعضی روزها که پای درد دلش می نشستم و از سختی های زندگی اش برایم می گفت ،به این فکر می کردم که من..در زندگی ام واقعا سختی نکشیده ام و این سختی یک سال گذشته ام در برابر سختی های زری خانوم،خوشی به حساب می آمد.

-زری خانوم کمک می خوای؟!

متوجه حضورم که می شود سرش را بلند می کند و با مهربانی که توی صورتش به خوبی دیده می شود نگاهم می کند.

-نه دخترم...خسته نباشی..بیا بشین برات یه چایی بریزم خسته شدی.از ظهر تا حالا خودت و توی اون اتاق حبس کردی..

به نشستن دعوتش می کنم.

-مرسی..ولی شما بشین..من هم یه چایی برای شما میارم هم یکی برای خودم.

و به سمت کتری حرکت می کنم. و در حین ریختن چای کمی باهاش صحبت می کنم.

-زری خانوم از دخترت و نوه ات چه خبر؟خوبن؟!

شادی توی صدایش را به خوبی می شنوم.

-خوبن الحمدلله..امروز که باهاش حرف زدم می گفت دکتر گفته 45 روز دیگه وقت زایمانشه..البته اگه جلو نیفته.تا این بچه به دنیا بیاد من یکی که به خدا می رسم...واقعا لحظات سختیه.مادر شدن و مادر ِ خوب بودن واقعا که کار سختیه.ایشا.. که دخترم بتونه از پسش بربیاد.

با فنجان چای ها کنار زری خانوم پشت میز می نشینم.

-ایشا...که بر میاد از پس مسئولیت هاش.حالا اسم این شازده پسر و چی می خواین بزارین؟!

romangram.com | @romangram_com