#پروانه_ی_من_پارت_62
-برای تفریح اومدم..خیلی خوش گذشت بهم ...این شد که بیشتر از اونی که می خواستم و برنامه ریزی داشتم موندم.
و نگاهی به صدر می کنم و می گم:الانم که قسمت شد و در خدمت مهندس صدر هستم.
صدر لبخندی مردانه و جذاب بهم میزنه و می گه:خدمت از ماست خانوم..راستش دیشب نشد با بچه ها بیام بیرون این شد که گفتم امشب یه برنامه بچینم و همه دور هم باشیم..دلم نیومد من بیرون باشم و شما تنها تو خونه مشغول طراحی باشید.بعدم گفتم امین هم از نزدیک شما رو ببینه..انگار خیلی مشتاق دیدنتون بود.
دلت نیامده بود من تنها باشم؟!من به تنهایی بیشتر ازاین با هم بودن راضی ام!
نگاه کوتاهی به امین می کنم.دست راستش روی میز مشت می شود و رنگ صورتش به وضوح تغییر می کند.امین لب باز می کند تا حرفی بزند ولی ساره زرنگ تر از آن است فوری پیشدستی می کند و بحث را عوض می کند.
-مسیح جان..عمو نمیان کیش؟دلم براشون تنگ شده..چند وقتی هست ندیدمشون!
مسیح کمی در جایش تکان می خورد و با نگاهی گذرا به ساره جواب می دهد.
-اتفاقا صبح که داشتیم حرف می زدیم می گفت یه قرار کاری داره..تو همین چند وقت یکی دو روزی میاد پیشمون.
خوشحالیه ظاهری را در چشمان ساره می بینم.
-وای...چه خوب.دلم براش حسابی تنگ شده.همون شب جشن دیدمشون همون بوده.
صدر بی حوصله می گوید:اره..خوبه.
و بلافاصله رو به من می کند.
-نوشیدنی چی می خورین؟چای یا قهوه؟!
-یه فنجون اسپرسو..تلخ!
-اوکی..امین جان شما چی می خورین؟!
romangram.com | @romangram_com