#پروانه_ی_من_پارت_61


نگاه امین برای لحظه ای روی من ثابت می شود و طولی نمی کشد که با دیدن من فوری به صدر اشاره می کند و صدر هم برای استقبالم در جایش می ایستد.نگاهم از دستان گره خورده ی امین و ساره گرفته می شود و به صورت بشاش صدر کشیده می شود.هر سه برای استقبال من ایستاده اند.

سعی می کنم لبخند بزنم ولی مگر می توانم؟ به زور و از بین لب های کلید شده ام ، سلامی ارام به هر سه می کنم.

صدر به نشستن دعوتم می کند و من بی چون و چرا می پذیرم. بدون اینکه با هیچ کدامشان دست بدهم روی صندلی که صدر در کنار خودش ، برایم بیرون کشیده بود ، و درست روبروی امین بود می نشینم. می دانستم که پاهایم بیشتر از این یارای ایستادن را ندارد و من راضی نیستم که کسی لرزش پاهایم را نگاه کند.

لحظه ای بعد با صدای صدر به خودم می آیم.

-هتل رو که راحت پیدا کردین پروانه خانوم؟!

پروانه!می دانی پروانه چند روز زندگی می کند؟چند روز عمر می کند؟اگر می دانستی که پروانه صدایم نمی کردی مرد!من همین حالا مُردم.

چشمهایم را ارام باز و بسته می کنم و زیر نگاه خیره ی امین و ساره به آرامی لب باز می کنم و به صدر و نگاه پر تحسینش که صورتم را می کاود جواب می دهم.

-بله..گفتم که نگران نباشید.من یک سال به تنهایی کیش بودم خیلی از جاها رو بلدم.

اغراق کرده بودم غلو گفته بودم.من فقط راه ساحل را بلد بودم.من در آن یکسال لعنتی فقط به ساحل می رفتم و با خودم و خاطرات 4 ساله ام وداع می کردم.

ساره با آن ناز و ادایش شروع به صحبت می کند.حرص در صدایش را خوب تشخیص می دهم و نگاه خیره ی امین را به روی خودم خوب احساس می کنم.

-اِ چه خوب...یکسال کیش بودین؟حالا چه کارا می کردین؟!

یعنی تو نمی دانی که چه می کردم؟!زن...تو باید بهتر از من..دردم را بدانی.دردی که تو نازل کردی!

نگاه گذرایی به صورت زیبا و اراسته اش می کنم.چطور این زن در آرامشی ظاهری روبروی من نشسته بود و از من سوال هم می پرسید؟!مگر نمی دانست که نامزد او روزی نامزد من هم بوده ولی نامرد بوده؟!مگر نمی دانست که روزی دست های نامزد او در دست های من هم بوده؟!مگر نمی دانست که 4 سال از عمرم را با او گذراندم؟!

حس می کنم تب دارم..تبی بالای 40 درجه!تبی که می خواهد جانم را بگیرد. اب دهانم را قورت می دهم.باید امشب هر دویشان را حرص می دادم.به اندازه ی تمام روزهایی که حرص خورده بود..دلم می خواست حرصشان بدهم.


romangram.com | @romangram_com