#پروانه_ی_من_پارت_58
**
یک روز دیگر هم با کلی طراحی و کلی سکوت می گذرد.تلفن را قطع می کنم و لبخند میزنم.از دست یاسی و چرت گفتن هایش حتی اینجا هم راحت نمی شدم.وسط حرف هایش می گفت که برای هفته ی دیگر می خواهد به همراه حامد پیشم بیاید.از امدنشان استقبال کرده بودم.با این که مدتی نبود به اینجا امده بودم ولی دلم گرفته بود و هوای تهران را داشت..گاهی که با خودم فکر می کردم از قبول کردن این پیشنهاد پشیمان می شدم و گاهی بلعکس.
و از دیشب تابحال حسی متفاوت داشتم. از اینکه حرف امین پیش امده بود می توانستم به جرات به خودم اعتراف کنم که حال و روزم کمی بهم ریخته شده بود.از صبح چند باری با یاسی صجبت کرده بودم و 2 باری هم حامد زنگ زده بود.دلم برای صدای بابا هم تنگ شده بود.ولی هیچ کدام ارامم نکرده بودند. انگار چیزی در وجودم کم شده بود...بی وقفه شماره ی بابا را می گیرم.
صدای” جانم” گفتنش لبخند را به لبانم هدیه می کند.
-سلام بابا جونم..خوبین؟!
صدایش سرحال است و من چقدر خوشحالم که حداقل او خوب است.کمی که حرف میزنیم سراغ صدر را می گیرد.چه می گفتم؟!
“صدر” امشب را کنار امین و نامزد عزیزش داشت می گذراند و پدرم حال او را از من می پرسید؟!
تماس را که قطع می کنم از جایم بلند می شوم و به اشپزخانه می روم.باید خودم را کمی سرگرم می کردم.نباید بیشتر از این ها ذهنم را درگیر موضوع صدر و مهمان های امشبش و اتفاقاتی که می افتاد می کردم.
از زری می خواهم که برای امشب در درست کردن شام دخالتی نکند..زری خانم اول مخالفت می کند و وقتی که متوجه میشود می خواهم خودم تنهایی درست کنم به خواست من به پذیرایی میرود و مشغول کارهای دیگرش می شود.
ساعتی رو سرگرم درست کردن شام میشوم و وقت کشی می کنم .همراه زری غذایی که درست کرده بودم را می خوریم و کمی تلویزیون می بینم.از بیکاری باز هم به سراغ طرح ها می روم و طراحی می کنم.انقدر درگیر طراحی می شوم که وقتی به ساعت نگاه می کنم باورم نمیشود که 5 ساعت تمام به جان برگه ها افتاده بودم و یه ریز طرح کشیده ام.
ساعت نزیدک به 4 صبح است که از بی خوابی چشمانم می سوزد.خمیازه ام را مهار می کنم وبه سمت تخت خوابم راه می افتم.
به این فکر می کنم که فردا باید یک سر به هتل بزنم و از نزدیک طرح ها را مجسم کنم.ولی خودم در دل خوب می دانم که بیشتر برای چه می خواهم بروم.
خواب چشمانم را پر می کند و بیشتر از این اجازه به خیالبافی های زنانه ام نمی دهد.
* * *
romangram.com | @romangram_com