#پروانه_ی_من_پارت_57
به زری هم شب بخیر می گم و دوباره چشم هام رو می بندم.صدای صدربی وقفه توی گوشم می پیچه.
” دیروزامین...تمام حرف هاش، حول موضوع شما و هتل می گذشت!برام جالب بود این همه علاقه مندی به دونستن در مورد شما و کاراتون.”
لعنتی..کی می خواست دست از این خاله زنک بازی هایش بردارد معلوم نبود.حامد هم بهم گفته بود که یک بار هم، اون رو خیلی سوال پیچ کرده بوده و در مورد اوضام پرسیده بوده!حتما می خواسته بفهمه که بدون اون می تونم زندگی کنم یا نه.هنوز زنده ام یا نه!هنوز به یادشم یا نه.
چشمام رو باز می کنم و سعی می کنم به هر چیزی غیر از امین فکر کنم.کسی که زندگی را برایم مدتی جهنم کرده بود مگر ارزش فکر کردن هم داشت؟
وارد اتاقم میشم و لبس هایم را عوض می کنم.موهایم را شانه می زنم و ته مانده ی ارایشم را با دستمال مرطوبی پاک می کنم.با یاد اوری نزدن مسواک آه از نهادم بلند می شود.
وارد سرویس بهداشتی میشم و وقتی مسواک زدنم تمام می شود صورت و دستهایم را با اب ولرم می شویم و از سرویس خارج می شوم.صدای گوشی ام باعث می شود قدم هایم را تند کنم.این وقت شب کسی جز یاسی نم یتوانست باشد.
با برداشتن گوشی و دیدن اسم صدر متعجب می شوم.سریع پیامش را باز می کنم و می خوانم.
“بابت همه چیز ازتون ممنونم.شب فوق العاده ای بود.”
متفکر به پیامش نگاه می کنم.این ها را که وقتی داشت می رفت هم به زبان آورده بود ،پس چه دلیلی داشت که دوباره تشکر کند.
شانه ای بالا می اندازم و جواب پیامش را می دهم.
“در برابر محبت های شما، کمترین کاری بود که می تونستم انجام بدم مهندس”
در کسری از ثانیه جواب پیامم را داد.پتو را تا روی سینه ام بالا کشیدم و پوشه ی پیام را که چشمک می زد باز کردم.
“این حرفا چیه؟!هر چی انجام دادم وظیفه بود خانوم.خوب بخوابید.شب خوش”
به نوشتن “شب بخیر” کوتاهی اکتفا می کنم و گوشی را روی پاتختی کنارم می گذارم . چراغ خواب را خاموش می کنم و سعی می کنم به چیزی جز خوابیدن فکر نکنم.
romangram.com | @romangram_com