#پروانه_ی_من_پارت_53
صدر با خوش رویی تمام حال زری و بچه هاش رو می پرسه و ازش می پرسه که هنوز مادربزرگ نشده؟!زری در حالیکه گل از گلش می شکفه می گه فقط یه ماه دیگه تا به دنیا اومدن نوه اش مونده و خیلی خوشحاله. به صدر تعارف می کنم که بنشینه و خودم دقایقی بعد به کمک زری خانوم به آشپزخانه میرم.با دیدن قابلمه هایی که روی گاز دیده میشن خیالم از بابت شام راحت میشه.
-اینجور که معلومه همه چیز مرتبه.به به...چه بوهای خوبی هم دارن..زری خانوم شما چایی ها رو بریز بیار..من برم لباسام رو عوض کنم.با من کاری نداری که؟!
نگاهی کوتاه بهم می اندازه و می گه:نه دخترم..همه چیز امادست.شما برو به مهمونت برس.
در قابلمه ای که برداشته بودم رو میزارم و به پذیرایی بر می گردم.صدر مشغول نگاه کردن به کاتالوگ های طراحی که روی میز گذاشته بودم،شده بود و من راحت از موقعیت استفاده کردم و وارد اتاقم شدم.
شال سرخابی رنگم رو روی سرم مرتب کردم و رژ همرنگ با شالم رو کمی تمدید کردم. وقتی دیدم همه چیز خوبه از اتاق بیرون رفتم.اعصابم کمی امشب بهم ریخته بود و متاسفانه توی چهره ام این به خوبی دیده میشد.هر چند که دلم میخواست دفعه ی اول به بهترین نحو از صدر پذیرایی کنم ولی خب...توی عمل انجام شده قرار گرفته بودم و نمی شد که دعوتش نکنم و اون برگرده.با به یاد اوردن امین لحظه ای حالم دگرگون میشه و با نفس عمیقی که می کشم اکسیژن رو وارد ریه هام میکنم و بازدمم رو با خساست بیرون میدم..
امین..امین لعنتی!همه ی زندگی من رو این مرد بهم ریخته بود و هنوزم دست بردار نبود.
زری خانوم چایی ها رو آورده بود و خودش دوباره به آشپزخونه برگشته بود.به صدر که جلوم کمی نیم خیز میشه تعارف می کنم که بشینه.
-راحت باشین مهندس..کاتالوگ ها رو نگاه می کردین؟!
تا میشینم فوری یکی از کاتالوگ ها رو به سمتم می گیره و می گه:بله..از این طراحیش خیلی خوشم اومد.زیادی جذاب و مدرنه! اینطور نیست؟!
به کاتالوگ گرفته شده به سمتم نگاه می کنم.من برای هتل او طراحی های بهتر از این را هم در ذهنم پرورانده بودم.
-اوهوم...قشنگنه!ولی قول میدم با دیدن طراحی های گروه،متوجه ضعف های این کار بشید.
ابرویی بالا می اندازه و کاتالوگ رو یه بار دیگه نگاه می کنه:عجب.حتما همینطوره که می گید.خب..هر کس تو شغل و کاری که داره تخصص بهتری هم داره. و..
تا میاد ادامه بده صدای زنگ موبایلش اجازه حرف زدن بیشتر رو نمیده و با گفتن ببخشید گوشیش رو از توی جیب کتش که روی مبل کنارش گذاشته بود بیرون می کشه.
-جانم؟!
romangram.com | @romangram_com