#پروانه_ی_من_پارت_49
-اولا که مزاحمت چیه ..بعدم خوب می تونم پیشنهاد بدم که شما هم با من یکم پیاده روی کنید.بعدش میریم و طرح ها رو هم بهتون نشون میدم.شام و هم کنار هم می خوریم.چطوره؟!
دستی به چانه اش می کشد و لب باز می کند:آخه...نمی خوام...
می دانم که کمی معذب است ولی این رسم مهمان نوازی نبود.او همه جوره از من حمایت کرده بود..چه مالی ، مادی و چه معنوی و دوستانه!
با لبخند وسط حرفش می پرم.
-اعتراض وارد نیست...یه شب رو هم بد بگذرونید با ما!البته اگه وقتش رو دارید.
-وقت که برای شما زیاد دارم خانوم مهندس..ولی...خب اوکی. پس اجازه بدین ماشین رو همین اطراف پارک کنیم بعد بریم..
“برای من وقت زیاد داشت؟” حرفی که زده بود را نادیده می گیرم.از اینکه قبول می کند نه خوشحالم و نه ناراحت.هر چند دلم می خواست دقایقی بی هیچ فکری روی ماسه های ساحل قدم بزنم ولی.. شاید قسمت امرزوم این بوده که تنها نباشم.
با سکوتم موافقتم را اعلام می کنم .کناری می ایستم تا ماشین را پارک کند و برای پیاده روی و هواخوری آن هم در کنار ساحل به من ملحق شود!
**
به صدای پرنده های دریایی و امواج گوش می کنم و کنار صدر قدم بر می دارم. طولی نمی کشد که سکوت میانمان را صدر می شکند.
-از گروه چه خبر؟کارها خوب پیش میره؟
نسیم خنکی که از روی دریا به سمتمان می آید بی وقفه باعث می شود که دست هایم را توی سینه به هم قفل کنم.
-بچه ها بدجوری غرق کار شدن.حتی بعضی وقت ها فکر می کنم انگیزشون انگار بیشتر از من شده.
و با خنده ادامه می دم.
romangram.com | @romangram_com