#پروانه_ی_من_پارت_46

-خیلی خوشحال شد.تا اومد گلگی کنه که چرا کم پیدا شدیم فوری بهش گفتم که فردا می خوایم بیایم.

-پس نرفتن سوریه نه؟!

-نه دخترم..مثل اینکه بیلیط هاشون افتاده واسه اخر این ماه.

اهانی می گم و به همراه بابا چند قدم مانده تا به خانه را در سکوت طی می کنم.

**

پلاستیک های خرید رو روی صندلی عقب ماشین قرار میدم و به یاسی که از سرما گونه هایش سرخ شده نگاه می کنم و با خنده می گم:

بیا بشین تو ماشین تا گرمت کنم ناز نازی خانوم.هوا به این خوبی..یخ کردی؟!با این ناز نازی بودنت نمی زاری ادم کارش رو بکنه.

روی صندلی ولو میشود و وقتی کنارم می نشنید در حالیکه دست هایش را سفت در آغوش می کشد ،غر می زند.

-تو به این هوایی که هم برفیه هم بارونی می گی سرد نیست؟به جون خودم تو چربیت بالاست دختر.. اصلا اشتباه کردم بهت گفتم بیا بریم خرید.آقاجون نخواستیم.

بلند بلند می خندم.بدجوری داشت حرص می خورد و من لذت میبردم وقتی اینطور جوشی می شد و از کوره در می رفت.

با حرص سرش را به سمتم بر می گرداند.

-چیه..خوش خنده شدی؟!وای به حالت اگه من سرما بخورم پروانه..می دونی که بد سرما می خورم. اونجوری کار پروژه عقب می افته همش هم تقصیر توئه.

میدان را دور میزنم و در حالیکه توی اینه نگاهی به ماشین های پشتمان می کنم می گم:کم غر بزن دختر..بهانه ام بی بهانه.صدر این دفعه کله ی همگیمون رو می کنه.بعدم همش سه ساعته راه اومدی .و با شیطنت ادامه می دهم.

-تازه ..من هنوز کلی از خرید هام مونده بود.باید روزای بعدی هم همراهم بیای.همراه خوبی بودی.کلی پلاستیک هام رو برام آوردی.

با غیظ می گوید:بله دیگه..به خانوم خوش گذشته.بعدم سه ساعت تو این سرما راه اومدن کمه؟!از این به بعد به همون صدر جونت بگو باهات بیاد که هی سنگش رو به سینه میزنی.اینوری اگه کار پروژه هم عقب بیفته خودش همراهت بوده دیگه!

romangram.com | @romangram_com