#پروانه_ی_من_پارت_44

سرش را بلند می کند و در حالیکه لبخند به لب دارد به چشمانم نگاه می کند.

-من تنها خواسته ام از شما اینه که کار عالی رو بهم ارائه بدید.از لحاظ مالی و مادی هیچی برای شما و گروهتون کم نمیزارم.ولی می خوام که گروهتون هم مثل خودتون،حسن نیتش رو بهم ثابت کنه.

حرف هایش همگی درست بود و منطقی!من هم جای او بودم سپردن پروژه ای به این بزرگی را آن هم به گروهی جوان و صد البته کم تجربه ریسک می دانستم.ولی خب..او ریسک کرده بود و من،مطمئن بودم که راضی اش می کنیم.

-جناب صدر..من به شما قول می دم که همه چیز همونطور که شما می خواید و توافق کردیم پیش میره.می دونم که گروه،گروه جوانی هستن.ولی می تونم به جرات بگم که باز هم کار طراحی های دیگتون رو می سپرید به ما!

لب هایش به خنده ای عمیق تر باز می شود و تا می اید صحبت کند و جوابی در جواب حرف هایم بدهد حامد صدایش می زند و من به یاسی که نزدیکم می شود نگاه میکنم.

به یاسی که مشغول پچ پچ کردن کنار گوشم است و مدام در مورد صدر جوان حرف میزند گوش می دهم.انگار صدر جوان بدجور به مذاقش خوش آمده بود.این عادت یاسی بود اگر از کسی خوشش می امد همه جوره..همه ی رفتار و حرکاتش را تایید می کرد و حالا..صدر سوژه اش شده بود.

سرم را عقب می کشم و در حالیکه به حرفی که زده چشم غره میرم اهسته می گم:یاسی..ون من خالت بکش..اگه بفهمه تو این حرفارو میزنی که...

لبخندی شیطون میزنه و سرش رو نزدیکم میاره.

-خانوم مهندس..اگه بفهمه که نونم تو روغنه...و اروم می خنده و من رو به خنده می اندازه.

یاسی چقدر هنوز هم توی رویا سفر می کرد.اگر یک بار مثل من طعم شکست را چشیده بود دیگر اینطور راحت در مورد اینجور مسائل صحبت نمی کرد.

**

به ابرهایی که جلوی دیدن ماه را گرفته اند نگاه می کنم. این روزها زمستان به طور زیبایی خودش را به رخ می کشید.یک روز با برف.یک روز با باران.یک روز با سوز و سرما.

آرامشی که هنگام قدم زدن توی شب بدست می اوردم،هیچ وقت دیگری به دست نمی امد.از اینکه بابا رو هم توی قدم زدن با خودم شریک کرده بودم بی نهایت راضی بودم.دلم نمی خواست بیشتر از این ناراحت از دست دادن مادرم باشد.قدم بعدی را بر میدارم و حس می کنم که شب،منبع بی پایان نیروهای مثبت و ارامش بخش است.

لحظه ای ذهنم پرت ،صدر و هتل می شود.

به خواست من،همه چیز حتی شروع پروژه طراحی هم به بعد از سالگرد مادرم موکول شده بود.می خواستم این چند وقت را تمام و کمال کنار پدرم باشم و خوشحال بودم که صدر هم چیزی نگفت.

romangram.com | @romangram_com