#پروانه_ی_من_پارت_37
قدمی به سمتش برمیدارم و در حالیکه می بوسمش می گم:پس خوش بگذره خانوم..
و رو به حامد می کنم و می گم:مردم آزار..نمی تونستی از اول بگی شام اونجاست؟!
و در حالیکه چشمکی به یاسی میزنم می چرخم سمت حامد،پشت چشمی نازک می کنم و به سمت درب اتاق قدم برمی دارم که صدای حامد بلند میشه و می گه:وایسا ببینم...با کی بودی مردم آزار؟!
بر می گردم سمتش و در حالیکه لبخندی میزنم ،بلند می گم:یاسی...حامد و بیدارش کن.انگار هنوز خوابه!چقدر دیر می گیره.
و از اتاق بیرون میرم و صدای خنده ی یاسی و حامد را می شنوم.
هنوز سوار ماشین نشدم که صدای اس ام اس گوشی ام بلند می شود.با دیدن اسم حامد لبخند میزنم و پیامش را بی وقفه باز می کنم.
“حاج خانوم آروم رانندگی کن”و چند شکلک خنده که ضمیمه اش کرده.
می خندم و در حالیکه سر تکان می دهم سوار ماشین میشوم و پر سرعت به سمت خانه می رانم.
با دیدن برق های خاموش خانه متوجه نیامدن بابا می شوم. ماشین را پارک می کنم و وقتی مطمئن میشم که هنوز بابا به خانه برنگشته قدم هام رو بلندتر برمیدارم تا شام سبک و سریعی برایش درست کنم.
بابا همیشه از دست پخت من تعریف می کرد حتی وقتی مامان هم بود می گفت که دوست دارد بعضی روزها دست پخت من را هم مزه کند.
پالتوی کوتاه و مشکی رنگم را در می اورم و موهای بلندم که تا گودی کمرم می رسد را، شانه می زنم و با گل سر بالای سرم جمعشان می کنم.از اتاق بیرون میزنم. دقایقی بعد با این فکر که اسپاگتی درست کنم به سمت آشپزخانه حرکت می کنم.
میز شام را می چینم و به ساعت نگاه می کنم.ساعت از 9 هم گذشته بود و هنوز بابا نیامده بود.لحظه ای دلشوره به جانم می افتد.هر سال وقتی به سالگرد فوت مامان نزدیک می شدیم همین می شد.بابا بهم می ریخت و من،فقط می توانستم کنارش باشم .
romangram.com | @romangram_com