#پروانه_ی_من_پارت_36
درحالیکه با خودکار توی دستش بازی می کنه می گه:متوجه شدم.بدجوری غرق توضیحات شده بودی.معلومه که هتل بدجور چشمت رو گرفته.همیشه این همه انگیزت رو تحسین کردم.
لبخندی میزنم و می گم:خوبه...حالا نمی خواد هندونه بدی بغلم.پاشو بیا خودت قضیه رفتن به کیش رو بگو..من که دیگه دهنم کف کرد از بس حرف زدم.
با لودگی جوابم را می دهد.
-الساعه حاج خانوم.شما امر بفرمایید.
می داند که از حاج خانوم گفتن هایش خوشم نمی اید و حرص می خورم.ولی باز هم هر وقت که تنها می شویم یک حاج خانوم نثارم می کند.نمی دانم اخم کنم یا با حاج خانوم گفتن هایش لبخند به لب بیاورم. با لبخند و اخمی که تضاد در صورتم ایجاد می کند، چشم غره ای بهش میرم و ازش دور میشوم.
با رفتن بچه ها من هم وسایلم را جمع می کنم و می خواهم بروم که متوجه میشم یاسی ماشین نیاورده.
-یاسی خوب بیا من میرسونمت دختر..
حامد به جای او جواب می دهد.
-من اطمینان نمی کنم دختر داییم رو به دست راننده ی مبتدی مثل تو بسپارم.
یاسی غش غش می خندد و من در حالیکه به هردویشان چشم غره میرم می گم:
-هر چی که باشه مطمئنم که خیلی زودتر از تو پشت رل نشستم.دست فرمونمم تا جایی که همه میگن بیست که هیچ،بیست و یکه!خواستی، می تونی بشینی کنارم تا ببینی و امتحان کنی!
دست هایش را به نشانه تسلیم بالا میبرد.
-خانوم مهندس..عفو کنید.باشه..ما که می دونیم شما کار بلدی.
یاسی در حالیکه هنوز می خندد، بالاخره زبان باز می کند.
-پروانه..حامد داره اذیتت می کنه.شام خونه عمه ایناییم.دیگه مزاحم تو نمیشم گلم.سلام به بابات هم برسون.
romangram.com | @romangram_com