#پروانه_ی_من_پارت_34

لبخندی میزنم و با نگاهی به صورت اصلاح شده اش می گم:از شما یادت گرفتم مهندس جان!

کمی با بچه ها صحبت های متفرقه می کنیم و دقایقی کوتاه با حامد و یاسی صحبت می کنم. بعد از اینکه حرف هایم با حامد تمام میشود و موافقتش را جلب می کنم ،از جایم بلند میشوم.رو به بچه ها می ایستم.

-بچه ها موافقید که یه بار دیگه عکس های هتل رو دسته جمعی ببینیم.می خوام بدونم با دیدن عکس ها چه طرحی توی ذهتون اومده!

حسین که یکی از بچه های دوران دانشکده بود و کلا شوخ مزاج بود به جای بقیه جواب می دهد.

-خانوم رستگار..ما در بست در خدمتیم.

با این حرفش بقیه بچه ها ،درست مثل من، خنده ی ارامی، می کنند.

-خب..پس خوشحال میشم که نظراتون رو روی یه برگه همزمان با دیدن عکس ها برام بنویسید.و بعدش مشورت کنیم و ببینیم که کی طراحی کدوم قسمت رو دوست داره و می تونه بر اساس سابقه ی طراحی که داره، برداره.من یه سری اطلاعات هم همزمان با دیدن عکس ها بهتون می دم.موافقید؟

-سوگل که تقریبا تا اون موقع ساکت بود گفت:فکر نمی کنین که به طراح های بیشتری این پروژه نیاز داشته باشه؟!یعنی ما 12 نفر می تونیم از پس این طراحیه سنگین بربیایم؟!

-همینطور که پروژکتور رو روشن می کنم تا تصویرها رو روش نمایش بدم می گم:من کارای طراحیه شما ها رو که یاسی جان برام فرستاده بود دیدم.خودتون هم خوب به این کار و حرفه واقفید.می دونین که حوصله و درایت یکی از اوصول این کاره!و منم این و می دونم که کار کردن با شرکت پویان اونقدرها هم آسون نیست.و به سمت حامد می چرخم و می گم:درسته جناب پویان؟!

حامد که از تیکه ی من خنده اش گرفته بود جواب میده:چی بگم..هر چی خانوم می گن حتما درسته!

بر می گردم سمت سوگل و می گم:دیدی عزیزم.خب...توام که یکی از طراح های این شرکتی.پس جای تردید نیست.از پسش به خوبی برمیای.طرح ها از زیر دست من و حامد رد میشه. و چشمکی بهش میزنم.

حسین که تا بحال توی شرکت نبود مثل 3 تا از بچه های دیگه ،انگار مضطرب میشه که فوری می گه:

-پس مثل اینکه کار برا ما خیلی سخت شد!

برمی گردم سرجام و در حالیکه خونسردانه، می نشینم ،جوابش رو میدم.

-نمی گم سخت نیست..ولی خب شما 4 نفر هم درست مثل بقیه ما توی یه دانشکده درس خوندید و همتون رزومه ی کاریه خوبی دارید.یه جورایی با روحیات هم تا حدودی اشنا هستیم و این خودش یه قدم مثبته!

romangram.com | @romangram_com