#پروانه_ی_من_پارت_32

-خب..بخیر گذشت.اگه مایل باشید یکم شما عکس بگیرید و یکمم من.اینجوری خیال منم راحتتره!و با لبخند ادامه میده.

-بعدم..حرف پدرتون رو که یادتون نرفته؟!

خنده ی آرامی می کنم و با اعتراض و کمی شیطنت می گم:اقای صـدر...اینجور که شما رفتار می کنید من حس دختربچه های 5 ،6 ساله بهم دست میده که..

دست هاش رو توی سینه اش قفل هم می کنه و تکیه میده به بدنه ی فلزیه قایق و در حالیکه لبخندی به لب داره به چشمهام نگاه می کنه.به شوخی میگه:شاید همینطور باشه..ولی شما هم زیاد سخت نگیرید.و چشمکی میزنه.

متعجب ،می خندم و خودم رو مشغول عکس گرفتن می کنم.

چندتا عکس از اسکله و مردم و فضای روشن شده ی دریا و ماه که خودش رو توی اسمون به رخ می کشه می گیرم و ،صدر دیگه بیشتر از اینا بهم اجازه نمیده سرپا بایستم و تبلت رو ازم می گیره و خودش مشغول میشه.

از ماهی ها عکس می گیره و بعد از گرفتن عکس ها کنارم میشینه و هر دو با هم عکس هایی که گرفته بودیم رو نگاه می کنیم و به یک سوم ازعکس ها که حالت محو داشتن می خندیم.صدر چندتایی هم عکس از من که حواسم نبود و داشتم به اطرافم نگاه می کردم گرفته بود.

متعجب به عکس ها نگاه می کنم و می گم:کی اینارو گرفتید که من متوجه نشدم؟!

خنده ای می کنه و می گه:خانــوم...این همون شکار لحظه ست دیگه!

از شیطنت نهفته ی درون حرفش لبخند به لب میارم و بقیه عکس ها رو نگاه می کنم.شکار لحظه های به راستی که قشنگ هم افتاده بود.

حرکت های تند و بالا و پایین شدن های قایق باعث شده بود که بعضی از عکس ها اونی که می خواستیم نشده باشن.ولی در مجموع عکس های قشنگی بودن و باعث شدن ساعتی رو سرگرم بشیم .



* * *



به اسم یاسی که روی صفحه ی گوشیم افتاده نگاه می کنم و جواب می دم.بدون اینکه بگذارم حرفی بزند می گویم:یاسی...من تا 5 دقیقه ی دیگه شرکتم.

romangram.com | @romangram_com