#پروانه_ی_من_پارت_31
قایق که به حرکت در می اید..نسیم ملایمی شالم را به بازی می گیرد. نسیم، بوی دریا را با خودش می آورد.
لبخندی میزنم و توی صدای پر اوج خواننده که آهنگی عربی و فارسی می خواند به صدر که نگاهش به سمت من بود، با صدای نسبتا بلندی می گویم:امشب چقدر دریا آرومه..
اشاره ای به تبلت دورن دستم می کند و همزمان سرش را کمی به سمت صورتم متمایل می کند.
-موافقم.ببینم..می خواید عکس بندازید؟!
تبلت را روشن می کنم.از این بالا و پایین شدن های قایق تفریحی که با سرعت روی آب حرکت می کند خوشم می اید.از صدای بلند و ریتم تند موسیقی هم..
-البـته! به قول بابام من همش در حال شکار لحظه هام.اونم..لحظه های نایاب!تو این چندساعت گذشته خیلی از این لحظه ها نصیبم شده!البته..به لطف شما.
خنده ای می کند:خوشحالم که برعکس اونچه که فکر می کردم،بهتون خوش گذشته!
اخمی نمادین می کنم و می گم:برای چی باید بد می گذشت مهندس!
و با گفتن این حرف از جام بلند میشم که عکس بهتری بگیرم..ولی همین که بلند میشم قایق از روی موج بلندی می پره و من لحظه ای تعادلم رو از دست میدم و وقتی متوجه موقعیتم میشم می بینم که دست های قوی و مردونه ای به دور مچ های دستم حلقه شده.
نگاهم توی نگاه نگران و خیره اش ثابت می مونه.
-مواظب باشین..این موج ها ادم و غافلگیر می کنن.
لحظه ای چشم هام و باز و بسته می کنم و خوشحال از اینکه هیچ اتفاقی برای خودم و تبلت درون دستم نیفتاده نفس آسوده ای می کشم.
-ببخشید..من..راستش..فکر نمی کردم این دریای رام یه دفعه سرکش بشه!
حلقه ی دستش رو شل می کنه و در حالیکه توی جاش نیم خیز شده بود برای گرفتن من،به آرومی سرجاش می نشینه.
romangram.com | @romangram_com