#پروانه_ی_من_پارت_30

-قضیه پیشنهاد زن گرفتن پدرتون رو؟!

لبخند به لب های من هم سرایت می کند.پس باورش نشده بود.

-بله.جدی بود.می دونم باورش سخته.می گید مگه میشه یه دختر خودش به پدرش یه همچین پیشنهادی بده. مگه می تونه کسی رو جای مادرش توی خونه ببینه؟اما اخه...من اون روزا درگیر درس و دانشگاه بودم و بابا خودش رو توی کار و شرکت غرق کرده بود.می دیدم که هر روز بیشتر از قبل داره اذیت میشه.من هم که هر کاری می کردم به طبع نمی تونستم جای مادرم رو براش پر کنم.اونا وقتی ازدواج کردن عاشق هم بودن.می تونم قسم بخورم که هنوز هم پدرم عاشقانه می پرستش..با اینکه 5 سال بیشتر می شه که از دستش دادیم ولی خودش رو موظف می دونه که به ماردم وفادار بمونه.

-درست مثل مادر من.هنوزم بعد از فوت پدرم سالهاست که تنهاست.من وقتی 16 سالم بود پدرم رو از دست دادم.درست توی حساس ترین زمانیکه به خودش و حمایت های پدرانه اش احتیاج داشتم.

زیر لب می گویم:متاسفم.خدابیامرزشون.

-خب بگذریم از این حرفا.موافقید یکم قایق سواری بکنیم؟!

به کمی دورتر از خودمون نگاه می کنم.شب های کیش همیشه شلوغ بود و دریایش هم..

-با اینکه دریا رو توی روز بیشتر دوست دارم ولی خب..نمیشه از این پیشنهاد وسوسه انگیز گذشت!دیدن ماهی ها توی شب هم می تونه جالب باشه!

خنده ی مردانه ای می کند.

- پس پیش به سوی ماهی ها...



* * *



سوار قایق کوچک تفریحی میشویم. چند نفر دیگر هم همراه ما سوار قایق می شوند.یک خانواده ی 4 نفره .و یک زن و مرد جوان و خوشحال که بی شباهت، به زوج های تازه زوج شده،نبودند .

چراغ های وصل شده به قایق به خوبی ماهی ها را به نمایش می گذارند. صدای بلند موسیقی شادی از قایق بلند می شود.

romangram.com | @romangram_com