#پروانه_ی_من_پارت_3


-نمی دونم چی بگم.از پیشنهادتون شوکه شدم.ولی خوشحال میشم که با پدرم هم در این مورد صحبت کنم.چون من ،به تازگی برگشتم تهران و می خواستم که کنار پدرم باشم و اون، اینهمه تنها نباشه!تصمیم نهایی با پدرم!

و این ، یعنی اینکه جواب “مثبت” به این پیشنهاد رو همین الان اعلام کردم.

لبخند پهن و جذاب مرد جوان، تا زمانیکه پدرم بهمون نزدیک میشود،لحظه ای هم کمرنگ نمیشه!

بابا که نزدیک می شود دست دور بازویش می اندازم.

-ببخشید که یکم تنهاتون گذاشتم بابا جون. با جناب صدر، مشغول صحبت بودیم.

با لبخند نگاهم می کند:متوجه تون بودم دخترم.جناب صدر تا فهمیدن که طراحی خوندی وقت رو از دست ندادن.اینطور نیست؟!و چشمکی شوخ نثار چشمان صدر می کند.

صدر که تا اون موقع سکوت کرده بود و به رفتار من و پدرم دقیق شده بود، لبخندی می زند:

-کاملا همینطوره!توی زندگی همیشه اتفاق های خوب چند بار تکرار نمیشه جناب رستگار!من به شانس اعتقاد دارم.مطمئنا این از خوش شانسیه ما بوده که امشب،توی این جشن کوچیک،بهانه ای پیدا شد ومن، با دختر خانوم شما از نزدیک اشنا شدم.

فشار اندکی که بابا به دستم وارد می کنه رو به خوبی احساس می کنم.لحظه ای از این همه احساس حمایت پدرم،نسب به خودم شرمنده میشم.

“بابا همیشه توی همه چیز با من موافق بود و من ناراحت بودم که چرا توی تنها چیزی که با من موافق نبود،من به حرفش گوش نکردم و بعدش شکست رو با تمام وجودم احساس کردم.”

صدر ادامه میده.

-من مسئله ی پروژه رو تا حدودی به دخترتون گفتم.مایل بودن نظر شما رو بدونن!من هم مایلم که نظرتون رو بدونم..

بابا لبخندی مهربون میزنه و نگاهش رو از صدر جوان می گیره و رو به من می گه:دخترم؟ خودت چی فکر می کنی؟می دونی که پروژه توی کیش هست و ممکنه بیشتر از یک سال هم طول بکشه!حجم کار زیاده!دیزاین داخلیه یه هتل هم کار سختی می تونه باشه و هم کاری لذت بخش.ولی بگو ببینم می تونی بازم گرمای کیش رو تحمل کنی؟!و اروم می خنده!

لبخندی میزنم و میگم:من بیشتر از گرما به تنها بودن شما فکر می کنم.این یک سال هم به خواست خودتون رفتم!ولی الان...خب موضوع فرق می کنه!


romangram.com | @romangram_com