#پروانه_ی_من_پارت_27


کنجکاو سرم را به سمتش می چرخانم.

لبخندی میزند و بدون اینکه حرفی بزند با خنده می گوید:پس موافقید!

خنده ام می گیرد.من که چیزی نشنیده بودم که موافقتم را اعلام کند.خنده ام را که می بیند ادامه می دهد صحبتش را..

-بعد از شام بریم و یه چرخی اطراف ساحل و دریا بزنیم.اگرم خواستید یکم سوار کشتی ها با قایق های تفریحیش بشیم.چطوره؟!

پیشنهاد خوبی بود.توی این یک سالی که اینجا بودم تا جایی که شده بود خودم تنهایی کنار ساحل قدم زده بودم و شب هایی که بابا کنارم بود،دوتایی ساعت ها قدم میزدیم و از خاطرات خوش سه نفره مان،وقتی مامان کنارمون بود حرف می زدیم.

-موافقم.من خیلی ساحل رو توی شب دوس دارم.

ارام می خندد.

-منم چون مطمئن بودم که موافقید پیشنهاد کردم. و قدم هایش را بلندتر از قبل بر می دارد و من درحالیکه کمی متعجب شده ام از حرفی که شنیده ام،خودم را شانه به شانه اش می رسانم.

به پیشنهاد من،شام را هم کنار یکی از رستوران های دریایی جزیره می خوریم.

به صدر که روبرویم نشسته و مشغول است نگاه می کنم و لبخندی میزنم. میگوی کوچکی که سوخاری شده را به دهانم می گذارم.طعم خوبی داشت ولی من،میلی به خوردن نداشتم.

صدر معلوم بود که هم خسته است و هم گرسنه!

در دلم خنده ام می گرد.حتما خوابش هم می امد و بخاطر اینکه دور از ادب نباشد می خواست من را در اولین شب امدنم همراهی کند.

انگار سنگینیه نگاه من را متوجه می شود که سرش را بلند می کند.از این مچ گیریه نگاه خیره ام به روی خودش، کمی خجل می شوم.

لبخندی میزند.


romangram.com | @romangram_com