#پروانه_ی_من_پارت_24
بهش می گم که خودم می تونم بقیه کارها رو انجام بدم و اون به کارهای مهمترش برسه،ولی صدر،خیلی جدی، اخمی به صورتش میاره.
-خانوم رستگار...مهمتر از این که کنار شما باشم و توی این راه همراهیتون کنم مگه کاری هم هست؟ خودم ساعت 7 میام دنبالتون که هوا هم کمی بهتر شده باشه
با لبخند رضایتم را نشان می دهم.اگر می خواست کنارم باشد،من مخالفتی با خواسته اش نداشتم.اینجوری هم اطلاعات بهتری بدست می اوردم وهم برای کار خودم بهتر بود.
با رفتنش وارد هتل میشوم و به سمت اتاقم به راه می افتم.
**
هنوز وارد اتاقم نشدم که صدای زنگ موبایلم بلند می شود.
یاسی بود.همانطور که تماس را برقرار می کنم درب اتاق را باز می کنم.صدای پر انرژی اش در گوشم می پیچد.
-احوال خانوم بی معرفت!
لبخند به لبم می اید.راست می گفت.خیلی وقت بود که بی معرفت هم شده بودم..
-سلام..چطوی با معرفت؟!
غش غش پشت تلفن می خندد.
-خوبم.تو چطوری؟کیش خوش می گذره؟!
روی تخت می نشینم و کولر گازی را روشن می کنم.همین چند ساعتی که نبودم دمای اتاق خیلی زیاد شده بود.
-منم خوبم.جای دوستان خالی.
-بگو ببینم چکارا کردی امروز؟رفتی هتل و ببینی؟!
romangram.com | @romangram_com