#پروانه_ی_من_پارت_20
به احترامش می ایستم و تعارفش می کنم که دقایقی را بنشیند.ولی او..می گوید که بهتر است وقت را از دست ندهیم و یک راست به سمت سوژه حرکت کنیم!
لبخندی از شنیدن کلمه ی “سوژه” آن هم از زبان این مرد که خیلی سعی می کند با احتیاط صحبت کند، به لب میارم وکیفم را بر می دارم و همراهی اش می کنم.
**
وقتی ماشین جلوی درب ورودیه هتل توقف می کند لحظه ای مات نمای خارجی هتل می شوم.به راستی که واقعا نمای زیبایی داشت .با صدای صدر به خودم می آیم.
-خانوم رستگار..پیاده نمی شید؟!
لبخندی میزنم و می گم:
-بله..البته!و با آرامش از ماشین پیاده میشم.
صدر شروع به صحبت کردن در مورد نمای ساختمان هتل می کند و من هم تا جایی که می شود هم به صحبت های او گوش می دهم و هم در ذهنم برای این هتل زیبا نقشه می کشم.
دقایقی را با هم یک دور کامل دور محوطه باز هتل می چرخیم و صدر اطلاعاتی جامع بهم میده.
اینجورکه صدر گفته بود تا هفته ی اینده تمام کارها و ریزه کاری های ساختمانی تمام می شد.
درب شیشه ای بزرگ لابی که باز شد با هم به داخل می رویم.
کولرهای گازی لابی وصل بود و فضای داخل را انقدر خنک کرده بود که لحظه ای حس کردم که وای چقدر بیرون گرم و دم کرده بود و ادم با اومدن به داخل سالن خالی لابی تازه انگار یادش می افتاد که نفس بکشه!
صدر به سمت تک مبلی که گوشه ای قرار داده بودند من رو راهنمایی می کنه و با گفتن “با اجازه” خودش دقایقی ازم دور میشه.
فرصت بیشتری برای دید زدن پیدا می کنم.دور تا دور نمای لابی بیشترش با شیشه طراحی شده بود و محوطه سرسبز و باز بیرون به خوبی دیده می شد و این هتل را جذاب تر می کرد.
معلوم بود که هم هتل معماریه پیشرفته ای داره و هم هزینه ی زیادی صرف این کارها کردند.دقایقی بعد صدر با دوتا لیوان شیشه ایه بلند که آب پرتقال درونش بود به کنارم برگشت.
romangram.com | @romangram_com