#پروانه_ی_من_پارت_169
-کلید اتاقته!می خواستم سر ناهار بهت بدم ولی خب..
به کلید درون دستش نگاه می کنم...بعد به چشمانش!سعی می کنم لبخند بزنم..
-بابت همه چیز ممنون...
و دستم را برای گرفتن کلید دراز می کنم.کلید را با کمی مکث کف دستم قرار می دهد و با لبخند می گوید.
-امیدوارم روزای خوبی توی شرکت در انتظارت باشه..
هنوز حرفی از دهانم خارج نشده که صدای لوس پریا باعث می شود سر مسیح به سمت پنجره بچرخد..
برایش دستی تکان می دهد و دوباره به من نگاه می کند.
-فکر کنم بیام تو محاکمه ام شروع بشه!به نظرت برم شرکت یا بیام تو؟!
خنده ام می گیرد.مگر پریا این همه ترس داشت؟!
-بیاین داخل...مادرتون حتما منتظرتونن...
چشمکی میزند...و هر دو وارد خانه می شویم..کلید را درون دستم فشار می دهم و در نهایت درون جیبم می گذارم.
پریا هنوز وارد نشده از مسیح آویزان می شود و خودش را با ناز و اداهای بی مزه لوس می کند.به سمت مهوش خانم قدم برمیدارم و بعد از بوسیدن صورتش کنارش می نشینم.هر چند که دلم می خواست به اتاقم پناه می بردم ولی..
مهوش خانم که دیگر حوصله اش از دست لوس بازی های پریا تمام می شود مسیح را صدا می زند.
-مسیـح..مامان جان ...بیا اینجا پسرم!
romangram.com | @romangram_com