#پروانه_ی_من_پارت_165
از رک بودن من برای مزاحم شدنش خنده اش می گیرد و با صدایی که نسبتا بلند بود می خندد.وقتی دست از خندیدن برمیدارد خیلی جدی نگاهم می کند.پوزخند میزنم و خیره ،درست مثل خودش درون چشمانش نگاه می کنم.
-فکر نمی کردم روزی تو این برخورد رو با من داشته باشی..
کمی سرم را جلو می کشم و سعی می کنم با لحنی بی تفاوت و سرد جوابش را بدهم.
-منم فکر نمی کردم با نامردی مثل تو دوباره هم صحبت بشم...ولی خب،متاسفانه این اتفاق افتاد!
اخم هایش بیشتر از قبل به هم نزدیک می شود و چین در پیشانی بلندش می افتد.نگاه پر بهتش را لحظه ای به دستش می دهد..و با حلقه ی درون دستش بازی می کند..پوزخندم پررنگ تر می شود...پس هرگاه حرف نامردی می آمدی یاد این حلقه می افتاد.خوب بود.
سرش را بلند می کند و با لحنی که نمیدانم چرا احساس می کنم کمی دمغ شده خیره در چشمانم می گوید: خیلی عوض شدی پروانه...انگار دیگه نمیشناسمت!
پوزخندم به خنده ای کوتاه و پرحرص تبدیل می شود..من؟من عوض شده بودم؟یا او...او بود که قید من و عشق و عاشقی که خودش راه انداخته بود و من را هم با خودش در بازیه کثیفش همراه کرده بود،زده بود!حالا او بود که می گفت من را نمی شناسد.
خنده ام را قطع می کنم.
-من عوض شدم..آره!ولی برعکس بعضی آدم های دورو برم عوضی نشدم...نامرد نشدم..حقیر نشدم..
دستم را به سینه ام آرام می کوبم ...سریع نگاهم میکند.
-ببین..من دیگه بزرگ شدم..میبینی؟!نبودنت دیگه آزارم نمیده!خوشحالم و دارم زندگیم رو می کنم..روی همه ی لحظات زندگیم فکر می کنم و بعد قدم برمیدارم.کاری که قبلا انجام نمی دادم.ولی حالا...همه چیز زندگیم با برنامه پیش میره!همه چیز...
نگاه مغمومش...رنگ دیگری می گیرد...
-وقتی میگم عوض شدی برای همینه!همون شب که توی اون مهمونی دیدمت فهمیدم که تو دیگه اون پروانه ی ساده و مظلوم نیستی...دیگه معصوم نیستی..
پوزخندش عصبی میشود و صدادار...
romangram.com | @romangram_com