#پروانه_ی_من_پارت_161
-پس حاضری که بیای و توی شرکت کنار من طراحی کردنت رو ادامه بدی؟!
عجب سوالی می پرسید...این اتاق واقعا برای طراحی کردن مناسب بود.مطمئن بودم که ساعت ها می توانستم در این اتاق تنها باشم و طراحی کنم ...ولی چرا؟چرا او می خواست من در این شرکت،کنار او باشم؟
-البته....ولی شما کی؟کی این اتاق رو آماده کردین؟!
یکی از دستانش را از جیب کتش بیرون می آرود و به سمتم قدم برمیدارد.
از همون شبی که اومدین خونه ام به این فکر افتادم.اینجوری بهتر میتونم مراقبت باشم..هر روزم باهم میایم شرکت و خودم میرسونمت. چطوره؟!
خوب بود ..خوب.هر روز با او بیایم..با او بروم؟مگر میشد بد باشد؟!
-خیلی تو زحمت افتادین..اما...
روبرویم می ایستد و با نگاه به چشمانم می گوید:اما نداریم دیگه...از برق چشمات معلومه که خوشت اومده...همین بهترین جواب بود برام!
لبخندی میزنم و نگاهم را از چشمان او هم که برق می زند می گیرم و توی اتاق می چرخانم و زمزمه می کنم.
-آخه این همه هزینه کردین...من توی خونه ام می تونستم..
حرفم را با جدیت قطع می کند و جدیت کلامش باعث میشود که به او نگاه کنم.
-نیازی نیست تو نگران این چیزای کوچیک باشی...من اصلا نمیدونم تو یک روز رو می خوای چکار کنی؟اون هم از صبح تا شب.پس بهترین راه این بود که این اتاق رو توی شرکت برای تو درنظربگیرم.اینجوری خیالمم از بابت تو راحته!
نگاهش را از چشمانم می گیرد و دستی بین موهایش می کشد.
-من دلم نمی خواد زیاد ریسک کنی..می دونم زری خانوم هم وقتی نوه اش به دنیا اومده از این به بعد همش دنبال بهانه است که به دخترش سر بزنه...پس ببین فکر بدی هم نیست!زری خانوم هم می تونه روزا کنار دخترش باشه..توام اینجا باشی و من خیالم راحت باشه که خطری حداقل توی روز تهدیدت نمی کنه!مخصوصا که این قضیه رو هم به پدرت نگفتیم!مطمئنا شاید وقتی اصل قضیه رو بدونه اصلا براش خوشایند نباشه که ما بهش اصل موضوع رو نگفتیم.بعدم اینجوری من بهتر می تونم مراقبت باشم.مطمئنا تو هم که بیشتر از این نمی تونی پیش ما باشی!وگرنه لحظه ای تردید نمی کردم و طبقه ی بالا رو برات درست می کردم که توی آرامش باشی!ولی خب..چون میشناسمت دیدم که این بهترین کاریه که می تونم انجام بدم!
romangram.com | @romangram_com