#پروانه_ی_من_پارت_160

لبخندی به صورتم یم زند و می گوید:پیش به سوی سورپرایز!

جلوی در اتاق می ایستد و قبل از اینکه در را باز کند با سرخوشی نگاهم می کند و می گوید:موافق که بریم تو و سورپرایز رو ببینی؟!

از کارهایش خنده ام می گیرد.

-خیلی وقته که منتظرم.

-اوکی..پس بیا خودت در و باز کن و برو داخل!

و از جلوی در کنار می کشد.نگاهی مردد بین او و در می اندازم.با سر اشاره می زند که بیشتر از این تعلل نکنم و من هم به حرف نگاه او گوش می دهم.دستگیره خیلی روان بالا و پایین می شود و وقتی وارد اتاق می شوم به راستی که سورپرایز می شوم!



* * *



-چطوره؟!

با شنیدن صدایش دست از نگاه کردن می کشم..عالی بود!عالی..

یک اتاق بی نهایت زیبا و پر از آرامش و البته..مجهز به تمام وسایل طراحی! با تحسینی که می دانم در چشمانم حالا موج میزند به سمتش نگاه می کنم.دستانش را در جیب شلوار خوش پوشش فرو برده بود و من را با لبخند نگاه می کرد.

سعی می کنم صدایم از شوق زیاد نلرزد و تا جایی که می شود رسا صحبت کنم..ولی هیجان ناگهانی که آمده..رهایم نمی کند.

-عالیه..من..واقعا شوکه شدم الان!

خنده ی سرخوشش باعث می شود لبخند من هم عمیق تر بشود!

romangram.com | @romangram_com