#پروانه_ی_من_پارت_156

-خب..نه!ولی..برام جای سوال بود که چطور...

حرفم را کامل می کند.البته با همان لبخندهای مهربانش که چندروزیست بیشتر روی لب هایش می بینم.

-که چطور من بهت اس ام اس دادم که با من بیای شرکت؟اوکی...وقتی بریم شرکت بهت می گم!ولی اطمینان میدم که چیز خوشحال کننده ای می تونه باشه!حداقل من که اینطور فکر می کنم.

کمی متعجب با نگاهم چشم هایش را بالا و پایین می کنم.نه..انگار چیز خوبی بود که چشم هایش هم می خندید!فنجان را روی میز می گذارم و به او هم که صبحانه اش را تمام کرده می گویم:باشه..پس من برای رفتن آماده ام..

حرف من تمام نشده است که صدای پریا به گوش میرسد...

-مسیــح..داری میری شرکت؟!

مسیح سرش راب ه سمت پریا می چرخاند ولی من همان حالتم را حفظ می کنم.می بینم که لحظه ای چشمانش را می بندد و سریع باز می کند.حتما در دلش مثل من داشت می گفت”برخرمگس معرکه لعنت”با یادآوری این ضرب المثل بی اراده لبخند روی لبهایم کشیده میشود.پریا سربزنگاه می رسد و این جالب بود!

-سلام خانــم ...آره...چطور مگه؟!

نزدیک میز می شود و من سرم را برای دیدنش کمی کج می کنم.با دیدن من سلام زیر لبی می گوید و فوری رو به مسیح می کند:من حوصلم این جا تو خونه سر میره..می خوام بیام باهات.

و به من نگاهی می کند و می گوید:شما می خواین جایی برین پروانه جون؟!

مسیح به جایم جوابش را می دهد.

-آره پریا جان...من و خانم مهندس قراره بریم شرکت و باید بگم که امروز تا ظهر باید وقتت رو با مامان بگذرونی چون ما کلی کار داریم!

پریا یک دستش را به کمرش میزند و با لحنی ناراحت و طلبکار صدایش می زند:مسیح؟یعنی چی..خب مگه من بیام چی میشه؟!

پوزخند روی لب هایم می نشیند ولی فوری سرم را به زیر می اندازم تا مسیح نبیند.

-نمیشه ..اگر میشد که با خودم میبردمت عزیز من...توام برو یکم بیشتر استراحت کن.قول میدم بعد از ظهر بریم.چطوره؟!

romangram.com | @romangram_com