#پروانه_ی_من_پارت_144

-گاهی عین دختربچه های دوساله می مونه..واقعا آدم رو گیج می کنه!

لبخند میزنم و حرفی نمیزنم.من مطمئنا حق اظهار نظر کردن در مورد کسی چون پریا را نداشتم و این حق را به خودم هم نمی دادم.هر کس یک اخلاقی داشت دیگر.

محبوبه چای ها را می آورد.

-می خوام بعد از ظهر بریم هتل رو به مامان اینا نشون بدم..میاین که؟!هر چند اگه شما نیاین ماهم نمی ریم.

-ممنون..منم میام.اتفاقا خودمم می خواستم بگم اگه میشه فردا حتما یه سر به هتل بزنیم که خودتون کار رو راحت تر کردین برام.ساعت چند میریم؟!

-ساعت 4 میریم..می خوام یکمم بگردیم..بعد هم یه شام خوشمزه بخوریم و برگردیم خونه!موافقی که؟کاری نداری خونه؟!اگه داری بگو برنامه رو بندازیم واسه یه روز دیگه؟!

از این همه لطفش شرمنده می شوم.

-نه...من کارام رو انجام دادم.بقیه اش رو هم تا ساعت 4 انجام میدم.لازم نیست بخاطر من برنامه تون رو عوض کنین.

فنجان چایش را برمی دارد و حبه ای قند به دهانش می گذارد.

-اوکی..مطمئنا بعداز ظهر خوبی میشه!

من هم فنجان چای ام را برمیدارم و از آن می نوشم.



* * *



متعجب پیام تازه از راه رسیده را باز میکنم و تا صفحه باز شود در همین صدم ثانیه فکر می کنم که ممکن است چه کاری با من داشته باشد که پیامک زده؟!

romangram.com | @romangram_com