#پروانه_ی_من_پارت_137
شیر را داغ می کند و تا وقتی که من شیر را می خورم به من نگاه می کند.زیر نگاه خیره اش کمی احساس گرما می کنم.متعجب از حسی که دارم لیوان را روی میز می گذارم.نگاهی به صورتش می کنم.چشمانش درست به چشمانم خیره است...سرم را به زیر می اندازم.پلکم می پرد.
این حس گرم که درون قلبم جاری شد چه بود؟!
سعی می کنم حرفی بزنم.و بروم.من باید میرفتم و تنها در اتاقم با خودم و این حس کلنجار میرفتم.
-بابت قرص و شیر ممنون...
از جایم بلند می شوم.شقیقه ام تیر می کشد...
-باهات میام تا بالا...
-نه.
و خودم از “نه” محکمی که گفته بودم معذب می شوم..و سریع نگاهش می کنم.اخم داشت.دلخور بود.
-یعنی...نمی خواد بیشتر از این خودتون رو اذیت کنین..
دستش را در جیب شلوار گرمکن توسی رنگش فرو میبرد.
-تو چرا اینقدر نگران اینی که من اذیت بشم؟مگه من خودم ....
و کلافه دستی بین موهایش می کشد.
-اوکی..اگه نمی خوای همراهیت کنم مشکلی نسیت.برو و خوب استراحت کن.
به چهره ی ناراحتش نگاه می کنم.من قصد ناراحت کردن این مرد را نداشتم...
romangram.com | @romangram_com