#پروانه_ی_من_پارت_136

بیشتر از من نگران خودم بود!!

-نه...ممنون با استراحت خوب میشم.میدونم...شمام اینقدر نگران نباشین..بشینید..و با ابرو به ظرف سالاد اشاره می کنم.

-مزاحم شما هم شدم انگار..

خنده ای ارام می کند:بی خوابی به سرم زده بود.کمی مطالعه کردم.بعد از بی خوابی و مطالعه هم گشنم شد دوباره...

-آقایون اکثرا این عادت رو دارن..یه چندباری باید شام و ناهار بخورن تا سیر بشن..

کمی بلندتر از قبل می خندد...

-بله...من هم مستثنی نیستم ..می خواین چیزی بیارم شما هم بخورین؟!

-نه ممنون..قرص خوردم دیگه...

و سعی می کنم از جایم بلند بشوم.فوری عکس العمل نشون میدهد.

-کجا؟یکم بشینید تا حداقل شیرداغ کنم...نمیشه که هیچی نخورین.. رنگتون هم بدجوری پریده..

-نه...دیگه بیشتر از این زحمت نمیدم...من خوبم..باور کنید...شما راحت باشین.

اخم می کند..و نمیداند که اخمش او را جذاب تر از قبل می کند.

-نمیدونم چرا اینقدر تعارف می کنی با من...بشیین سرجات..شیر در عرض 2 دقیقه داغ میشه! بخور.بعد برو بخواب.بگو چشم..

و چشمکی حواله ی نگاهم که به چشمانش است می کند.

لبخندی کمرنگ میزنم و در حالیکه سرم را به زیر می اندازم دوباره سرجایم می نشینم.قلبم گرم می شود و انگار تازه درون سینه میزند.این همان مردی بود که از من جلوی دخترخاله اش حمایت کرده بود.از دسرم تعریف کرده بود و برای کارم تحسینم کرده بود. از جایش به سرعت بلند می شود.شقیقه هایم را باز ماساژ می دهم...او شیر را از یخچال بیرون می آورد.نگاهی به سمت من که در حال ماساژ دادن شقیقه هایم هستم می اندازد و به کارش سرعت می دهد.چشمانم را می بندم.پلک هایم را بهم فشار می دهم.

romangram.com | @romangram_com