#پروانه_ی_من_پارت_135


سری تکان می دهم و بریده بریده حرف می زنم.

-نه..من...یکم سرم...یعنی سرم خیلی درد میکرد..قرص پیدا نکردم..مزاحمتون شدم ..ببخشید..

و با انگشت شقیقه ی نبض گرفته ام را فشار می دهم و یکی از چشمانم را از درد می بندم.

نگران تر از قبل نزدیکم می شود.

-بیا..بیا اینجا بشین..من الان یه قرص بهت میدم.بیا...سرپا نایست.

و در حالیکه کنارم می ایستد مرا به سمت میز راهنمایی می کند.

-چرا اینجوری شدی آخه؟!

و به چهره ام دقیق می شود.

-چیزی نیست...نگران نشید..من به این سردرد های عجیب عادت دارم..گاهی سراغم میان.

و سعی می کنم میان درد لبخند بزنم.

-این که خیلی بده..اذیت میشی اینجوری..حالا بشین تا من یه قرص بیارم برات...و صندلی را عقب می کشد تا من بنشینم.وقتی خیالش از نشستن من راحت میشود به سمت یکی از کابینت ها میره و با یه لیوان اب و بسته ی قرصی که برایم زیادی آشنا بود به سمتم می آید.

-این یه آرامبخش قویه..بخور به ساعت نکشیده آروم میشی..

تشکر می کنم و قرص باز شده رو ازش می گیرم و با لیوان آب سر می کشم.لجظه ای چشمام رو می بندم و به آرومی باز می کنم.نگاه نگرانش همچنان صورت من رو بالا و پایین می کنه.

-اگه خیلی سردرد ناراحتت کرده بریم یه درمانگاه همین نزدیکی ها هست هان؟


romangram.com | @romangram_com