#پروانه_ی_من_پارت_131
قبل از اینکه مهوش خانم یا مسیح لب باز کنند ،پریا فوری رو به من کرد و با کنایه گفت:اِ مگه رشتتون آشپزیه شما؟!
لبخند لحظه ای از لبم رفت ولی سعی کردم دوباره برش گردانم.دختر گستاخی بود که در این جمع قصد تضعیف شخصیت من را کرده بود.به مسیح نگاه کردم.ابروهایش همچنان از تعجب بالا بودند.
مهوش خانم قبل از جواب من جواب داد و اوضاع را از حالتی که ایجاد شده بود خارج کرد.
-نه پریا...پروانه جان یکی از طراح های موفق دکوراسیون داخلی هستن..اون هتلی که مسیح ساخته .. یادته بهت گفتم...دارن طراحی داخلیش رو انجام میدن در حال حاضر.
از پوزخند روی لبش متوجه کنفت شدنش شدم و کمی کیف کردم.خوب شد که من جوابی ندادم.خاله اش جواب دندانشکنی به او داد.
چنگالم را در دسرم فرو کردم و کمی از آن را به دهانم گذاشتم.طعمش مثل همیشه شده بود و از این بابت خوشحال بودم.داغی اش به اندازه بود و با قهوه ای که محبوبه آورده بود هماهنگی داشت.
-وای...چه طعم فوق العاده ای داره این دسر..
به مسیح نگاه می کنم و لبخند میزنم..پس همانطور که تخمین میزدم خوشش آمده بود.
-نوش جان.خوشحالم خوشتون اومد..
مهوش خانوم هم حرف مسیح را تایید می کند:اره دخترم..طعمش خیلی خوبه..مسیح عاشق اینجور دسرهاست.بدجوری امشب به زحمت افتادی.توقع نداشتیم.
-خواهش می کنم... من در مقابل محبت های پسرتون هیچ کاری نکردم.
دستش را از آنطرف میز روی دست آزاد من می گذارد و با مهربانی فشار ملایمی می دهد.
-از این حرفا نزن..مسیح جوری تربیت شده که وظیفه اش رو خوب می دونه..و چشمکی به من میزنه و رو به مسیح می گه:مگه نه پسرم؟
مسیح که تکه ای دیگه از دسر شکلاتی رو به دهانش میزاره میگه:بلـــه...برمنکرش لعنت مامان جان.
romangram.com | @romangram_com