#پروانه_ی_من_پارت_13
-نیازی به نگاه کردن نیست.فقط...یه فنجون اسپرسو!
متعجب ابرویی بالا می اندازد،ولی حرفی نمیزند.به گارسون سفارش من را می گوید و خودش هم یک فنجان قهوه اسپرسو و کیک فندقی سفارش می دهد.
گارسون که دور می شود شروع به صحبت می کند.
-جناب رستگار چطورن؟!
-خدا رو شکر ..سلام رسوندن خدمتتون.خیلی مشتاق این هستن که در جریان این پروژه هم قرار بگیرن.
لبخندی به لب می آورد.
-بله...همون شب اول هم متوجه شدم که بیشتر از شما،ایشون راغب این پروژه هستند.خیلی مرد قابل احترامی هستن.
تا آوردن سفارش ،بحث های متفرقه می کند و من گاهی که لازم است،جواب حرفی که می زند را می دهم.
در حال نوشیدن قلپی از قهوه ام بودم که، بی مقدمه پرسید:
-می تونم بدونم شما متولد چه سالی هستید؟!
فکر پرسیدن هر سوالی را از جانب این مرد می کردم،جز این یکی.
لبخندی به لب می اورم. در حالیکه فنجان را روی میز قرار می دهم نگاهی به چهره اش می اندازم. همانطور که جواب سوالش را به شوخی می دهم صورتش را هم انالیز می کنم.
“موهایی پر پشت و تیره.چهره ای جذاب و مردانه!فکی محکم و استخوانی و چشمانی درشت و مژگانی بلند. بینی که بی شباهت به عمل شده ها نبود و البته، لب هایی متناسب با ترکیب صورت.”
“من طراحی خوانده بودم و برایم جالب بود که خدا هم صورت ادم ها را اینطور متفاوت طراحی می کرد.
romangram.com | @romangram_com