#پروانه_ی_من_پارت_120

-راستش...صبح با زری خانوم صبحت می کردم..وقتی قضیه رو فهمید گفت که زودتر میاد.

زیر لبی “آهان” می گوید و ماگش را به لب هایش نزدیک می کند.بعد از خوردن چای و کلوچه بار دیگر به اتاقم می روم و ساک دستی را بیرون می آورم.ساک را از دستم می گیرد و دقایقی بعد هر دو از خانه خارج می شوم و این بار هم او در را قفل می کند وکلید را در جیبش می گذارد...و من لبخند می زنم.

حتما با خودش فکر می کرد که در نبودش من از خانه اش فرار می کنم و به اینجا بر می گردم...ولی اگر این فکر را می کرد به حتم فکری اشتباه بود.چون من همچین قصدی نداشتم.برگشتن به این خانه آن هم به تنهایی و بدون حضور کسی همراهم کاری عاقلانه نبود.

**

خودم را آماده می کنم.آرایش ملایمی به صورت بی رنگم می کنم و موهایم را کمی توی صورتم کج می کنم و بقیه اش را بالای سرم محکم با کش جمع می کنم.شال سرخابی رنگم را سرم می کنم. سارافن مخلوط مشکی و قرمزم را در تنم صاف می کنم و رژ زرشکی رنگم را کمی پررنگ تر می کنم .

به ساعت نگاه می کنم . برخلاف انتظارم کمی دیر کرده بودند. کارهای من تمام شده بود و آن ها هنوز نیامده بودند.از جایم بلند می شوم و از اتاق خارج می شوم. برای اینکه کمی اطلاعات هم در مورد این خانواد بدست بیاورم پیش محبوبه به آشپزخانه می روم.

با دیدنم هیکل تپلش را از پشت میزتکان می دهد.ظرف های درست شده ی سالاد را به کناری میزند.

-اِ خانوم..خدامرگم بده..چیزی لازم داشتین ؟می گفتین براتون می آوردم.

و لبخندی پهن می زند و به سرتاای آراسته ام نگاه می کند..

-ماشالله..چه ناز شدین خانوم...

با دست اشاره می کنم که راحت باشد.و لبخند میزنم.

-مرسی محبوبه جان..چیزی نمی خواستم.حوصلم تنهایی سر رفت..مسیح خان هم که دیر کردن..گفتم یکم بیام پیش شما..

همین یک حرف کافی بود تا محبوبه شروع کند به پر حرفی.آدم هایی از جنس او را می شناختم.منتظر کوچکترین تلنگر بودند تا شروع کنند.

-آره خانوم.دیر کردن.منم دلم شور می زد زنگ زدم پرسیدم گفتن یکم پرواز با تاخیر بوده..هنوز تو فرودگاه نشستن ..بیشتر موقع ها همینطوره..خانوم هر وقت از سفر میان پروازشون تاخیر داره...هر چند بیشتر موقع ها برای اینکه مسیح خان درگیر نشن خودشون تنهایی بر می گردن.اینبارم تعجب آوره که تاکید کردن آقا مسیح برن دنبالشون..بنده خدا آقا هم همه ی کاراش رو تعطیل کرد که بره دنبال مادرش...ماشالله پسر خیلی خوبیه برای مادرش..خدا حفظشون کنه...

و در حالیکه نفسی تازه می کنه می گه:شما برادر یا خواهر هم دارین؟!

romangram.com | @romangram_com