#پروانه_ی_من_پارت_119


-اِ ..چرا زحمت کشیدی؟

خم می شوم و در حالیکه چای را تعارفش می کنم با شیطنت کمی جمله ام را می پیچانم و می گم:زحمتی نبود..بد می شد بدون پذیرایی از اینجا می رفتین!

دستش دور ماگ بی حرکت می ماند.سریع نگاهش را تا چشمانم بالا می آرود.نگاهی پر سوال و پر از...

-مگه شما با من نمیاید؟!

-به چشم به دست حلقه شده اش دور ماگ داغ اشاره می کنم و می گم:دستتون نسوزه..چرا نیام.این همه شما رو به زحمت انداختم...میام.

نفسش را رها می کند و ماگ را با یک حرکت برمیدارد.

-یه لحظه فکر کردم منصرف شدین..

لبخند معنی دارم را سعی می کنم با جویدن گوشه ی لبم پنهان کنم.ظرف حاوی کلوچه ها را روی میز جلویش می گذارم و کنارش..با فاصله..روی کاناپه ی سه نفره می نشینم.

-مگه میشه منصرف بشم با این همه مهمان نوازیه شما...و تعارف می کنم که از کلوچه ها بردارد.

کلوچه ای برمی دارد و تشکر می کند.

-همه وسایل مورد نیازتون رو جمع کردین؟!

-بله ..یه مقداری برداشتم..

فوری می گوید:چرا یه مقدار؟!

نگاهی به بخاری که از لیوانش خارج می شود می اندازم.


romangram.com | @romangram_com