#پروانه_ی_من_پارت_113




* * *



گوشی ام را که بر میدارم چندتماس از دست رفته از یاسی و حامد دارم.از سایلنت برش میدارم. بین زنگ زدن به این دونفر مرددم که اسم حامد و تصویرش روی صفحه بزرگ آیفونم می افتد.با لبخند صفحه را لمس می کنم و صدای همیشه سرخوشش را می شنوم.

-احوال حاج خانوم ِ پروانه؟!

لبه ی تخت می نشینم ولبخند میزنم.حامد هم با این حاج خانوم گفتنش... ول کن ما نبود. به شوخی با لحنی کمی رسمی صحبت می کنم.

-سلام..ممنون.خوبین مهندس؟!

صدایش را صاف می کند و با خنده می گوید:اوه..مهندس! منم خوبم..البته نه به خوبیه شما.کم پیدایین خانوم؟!خبری ازتون نیست..تا ما زنگ نزینم که یه حالی از ما نمی پرسین..اینه رسمش؟!

و متقاعب این حرفش صدای جیغ جیغ کردن یاسی که از آن طرف خط بلند می گفت “بی معرفته دیگه” به گوشم میرسد.

با خنده می گم:چی میگه اون دختر..منم درگیرم به خدا..چه خبرا؟شماها چکار می کنین؟از گروه چه خبر؟

-سلامتی حاج خانوم..والا ما هم درگیر این طراحی هستیم دیگه..زنگ زدم بگم یه سری از کار رو برات ایمیل کردم یه سری توضیحاتم پایینشون دادم.می خواستم بگم چک کنی که اگه طرح ها باب میلت بود تغییری توشون ایجاد نشه..ولی ماشالله از بس سر خانوم شلوغه که به زور جواب زنگ ما رو میده.

حامد دست از این اذیت کردن هایش برنمی داشت.با لحنی که کمی دلخوری الکی به ان اضافه می کنم جوابش را می دهم.

-حالا هی تو طعنه بزن..بابا گوشیم رو سایلنت بود.ولی اوکی چک می کنم و تا شب بهت خبر قطعیش رو میدم..خوبه جناب؟!

انگار تلفن روی آیفون بود که یاسی می گه:چرا شب خانوم خانوما؟!


romangram.com | @romangram_com