#پروانه_ی_من_پارت_10

با خنده ای که در لحن و تُن صدایش هم تاثیر گذاشته بود ادامه حرفش را ادامه می دهد.

-راستش در مورد پروژه و جوابتون تماس گرفتم.مشتاق شنیدن جواب بودم.

بیشتر از این منتظر نمی گذارمش.صدایم را صاف می کنم.

-من..پیشنهاد شما رو قبول می کنم.فقط می خوام زمان شروع رو بهم بگید تا یکم برنامه ریزی کنم.

از خوشحالیه صدایش ته دلم، به جوابی که داده ام قرص می شود.

-خانوم رستگار...واقعا که خوشحالم کردید.مطمئن هستم که روی یکی از بهترین طراح ها دست گذاشتم.فقط..؟!

مکث می کند.جواب مکثش را می دهم.

-فقط چی جناب صدر؟!

-فقط اینکه مسئله گروهتون می مونه!تصمیمی هم در اون مورد گرفتید یا اینکه می خواید که من خودم گروهی از طراح های دیگه رو بهتون معرفی کنم خانوم؟!

تصمیمم را گرفته بودم.حتی با یاسی هم امروز هماهنگ کرده بودم.

-راستش..اگر که یکم بهم زمان بدید،حتما گروه خوبی جمع خواهم کرد.فقط زمان دقیق شروع پروژه رو می خواستم بدونم تا..

به میان حرفم می دود.

-اگر مایل باشید فردا توی تریای پرواز با هم یه ملاقاتی داشته باشیم.به دور از هر محیط کاری.خیلی دوستانه راجع به این پروژه و برنامه هامون صحبت کنیم.چطوره؟!

بد هم نمی گفت.رو در رو همیشه روشی بود که بهتر عمل می کرد.

-اوکی.موافقم.فقط چه ساعتی؟!

romangram.com | @romangram_com