#پارلا_پارت_58
بدون این که نگاهش کنم گفتم:
منم پارلام!
علیرضا لبخند زدم و گفت:
یه بار هم بهت گفتم... تو رو به همین راحتی نمی شه فراموش کرد.
از گوشه ی چشمم دیدم که دستی به گل های رز کشید و گفت:
پارلا... چه اسم قشنگی داری... مثل صورتت قشنگه... می دونستی شبیه عروسک ها می مونی؟
چیزی نگفتم. در دل گفتم:
خب بنده خدا با ماشین ساقی تصادف کرده. مگه فرقش با کیوان و بقیه ی پسرهایی که دو روز باهاشون دوست شدم چیه؟ مثل هموناست... تازه بهتر هم هست.
اخم هایم را باز کردم ولی چیزی نگفتم. علیرضا که اصرار داشت سر صحبت را باز کند گفت:
گل ها رو دوست داشتی؟
به طرف گل ها چرخیدم و گفتم:
آره!
او لبخندی پیروزمندانه زد و گفت:
پس از سلیقه م خوشت اومد.
با تعجب گفتم:
تو فرستادیش؟
او فقط آهسته خندید.
بحث را عوض کردم و گفتم:
ماشین ساقی چی می شه؟
علیرضا شانه بالا انداخت و گفت:
romangram.com | @romangram_com