#پارلا_پارت_57
با بداخلاقی گفتم:
لطفا تشریف ببرید.
او گفت:
من چند بار معذرت خواهی باید بکنم؟
خیلی رک گفتم:
نمی دونم چرا ازت خوشم نمی یاد.
او به طرز غیرمنتظره ای گفت:
منم نمی دونم چرا ازت خوشم می یاد.
یک لحظه ساکت شدم. بعد بی اخیتار بلند داد زدم:
برو بیرون از این اتاق! کی تو رو راه داده؟
دستش را به نشانه ی سکوت روی بینیش گذاشت و گفت:
هیس! اینجا بیمارستانه!
من با عصبانیت گفتم:
عجب بیمارستان بی در و پیکری هم هست. کی تو رو راه داده؟
علیرضا روی صندلی کنار تختم نشست و گفت:
اگه یه کم دست توی جیبت کنی هرجایی راهت می دن.
در دل گفتم:
ساقی حق داشت! عجب پسر بی ملاحظه و بی شخصیتیه. اصلا ازش خوشم نمی یاد. چه قدر از خود راضیه... البته منم اگه این تیپ و این همه پول داشتم همین می شدم.
او از سکوت موقتم استفاده کرد و گفت:
من علیرضا کریمی هستم. من و یادت می یاد؟ دوست کیوانم.
romangram.com | @romangram_com