#پارلا_پارت_49


خب نگفته بودم که ریا نشه.

مارال خندید و گفت:

اگه پارلا اِ که به همین پیره مرده هم راضیه. باور کن!

من سرک کشیدم تا مرد را بهتر ببینم و گفتم:

پیرمرد چیه؟ تازه اول چل چلیشه. این جوونا که چیزی از زندگی بلد نیستن!

مارال چشم هایش را تنگ کرد و گفت:

آره؟ نه! خوشم اومد... یاد گرفتی.

در همین موقع چشمم به ماشینی شبیه ماشین کیوان افتاد. یک دفعه داد زدم:

ساقی برو دنبال اون بی ام و سفیده!

ساقی با تعجب گفت:

چی؟

دوباره داد زدم:

برو دنبال اون بی ام و سفیده!

ساقی که گیج شده بود گفت:

چرا؟

مارال هم که ماشین را دیده بود گفت:

ساقی برو دنبالش. کیوانه.

ساقی با آن پراید عتیقه اش گاز داد. دور زد و نزدیک بود که با یک ریو تصادف کند. به دنبال کیوان وارد یک کوچه شدیم. سرعت ماشین کیوان خیلی بیشتر از ماشین ساقی بود. ماشین ساقی در اثر افزایش سرعت تکان های عجیب و غریبی می خورد. ماشین بی ام و کنار خیابان متوقف شد. متوجه شدیم که اشتباه کرده ایم. راننده اصلا شباهتی به کیوان نداشت. وقتی دقیق تر شدیم متوجه شدیم که حتی مدل ماشینش هم فرق می کند. آهی کشیدم و مارال گفت:

ولی ماشینش شبیه بودها!

ساقی ماشین را وسط کوچه متوقف کرد. من با حرص پایم را به کف ماشین کوباندم. ساقی گفت:

romangram.com | @romangram_com