#پارلا_پارت_43


گفتم:

آره! پلیسه... توی بازداشتگاه دیدمش. بیا بریم. نمی دونم چرا از این بیشتر از همه ی پلیس های دیگه می ترسم.

مارال دوباره او را نگاه کرد و گفت:

والا منم ازش می ترسم. چه قدر بداخلاق به نظر می رسه.

دست مارال را کشیدم و گفتم:

بیا بریم.

مارال که ول کن نبود خم شد و نگاهی دقیق به سیاوش کرد و گفت:

همچین بدم نیستا! قیافه ش مردونه و خوبه. هیکلش هم دوست دارم. خدا رو چی دیدی! شاید الگانس هم داشت... پلیسه؟ اِ؟ پلیسا بنز دارن دیگه خره! تازه ماشینشون سفیدم هست. بیا بریم باهاش آشنا شیم. به خدا قسمتت همینه. با قسمت نجنگ جمیله!

با غیظ گفتم:

زهرمار و جمیله!

مارال که آن روز حسابی سرخوش بود گفت:

سرنوشت را نتوان از سرنوشت! بیا بریم برات واسطه بشم همین و بگیرم... پارلا پایه ای بریم اسگلش کنیم؟ من می رم بهش می گم دوستم از شما خوشش اومده و می خواد با شما دوست شه. ببینیم چی می گه! تو رو خدا!

من که خنده ام گرفته بود گفتم:

لال شی مارال! چرا مزخرف می گی؟ می گم پلیسه. حالمون و می گیره.

مارال با خنده گفت:

یعنی پلیسا دل ندارن؟ جدا تا حالا به این فکر نکردی که دوست پسرت پلیس باشه؟ چرا هیچ وقت نشنیدم که دوست پسر کسی پلیس باشه؟ یعنی پلیس ها با کسی دوست نمی شن؟

دست مارال را کشیدم و گفتم:

ول کن بابا!

مارال گفت:

من که رفتم اسگلش کنم... بیا بابا می خندیم.

romangram.com | @romangram_com