#پارلا_پارت_4
دختر موهای قهوه ای رنگش را پشت گوشش زد و گفت:
از این لاک برام بزن.
به لاک طلایی کدر نگاه کردم. کمی فکر کردم و بعد ناخن های دختر را با آن رنگ طلایی فرنچ کردم. بعد از این که کارم تمام شد نگاهی به ناخن ها کردم و دوباره فکر کردم. لاک مشکی را به دست گرفتم و سه تا خط روی ناخنش کشیدم. قشنگ شده بود. لبخندی زدم و بقیه ی ناخن ها را هم درست کردم. از آن مدل خوشم آمد. به خاطر سپردم که دفعه ی بعد ناخن های خودم را هم همان طور درست کنم.
نگاهی به ساعتم کردم. دیگر مشتری نداشتم. لباسم را پوشیدم و با همه خداحافظی کردم. داشتم از در آرایشگاه بیرون می آمدم که کیوان به موبایلم زنگ زد. گوشی را برداشتم و جواب دادم:
بله؟
کیوان که سر حال به نظر می رسید گفت:
سلام خانوم گل! کجایی؟
آن قدر از کلمه ی خانوم گل بدم می آمد که صورتم از نفرت مچاله شد. گفتم:
آرایشگاه.
کیوان گفت:
بداخلاق! نه سلامی نه علیکی!... من جردنم. بیام دنبالت بریم بیرون؟
من شانه بالا انداختم و گفتم:
باشه. خونه مون که یادته! من الان کوچه ی بالاییش ام.
کیوان گفت:
باشه. پس بیا سر کوچه!
قلبم در سینه فرو ریخت. باید زودتر کیوان را دست به سر می کردم. در دل گفتم:
سرکوچه ی ساقی اینا وایستاده بود! روانی!
به سرعت وارد آرایشگاه شدم. یک راست به سمت مارال رفتم. روی شانه اش زدم و گفتم:
گوشواره ت و بده.
مارال که دستش بند بود چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
romangram.com | @romangram_com