#پارلا_پارت_36
کسی جز منم اینجا هست که بتونه نظر کسی رو توی یه نگاه جلب کنه.
مارال آهسته در گوشم گفت:
گه نخور!
نیشگونی از بازویش گرفتم که باعث شد جیغ نسبتا بلندی بزند. راحله خندید و گفت:
اگه نظر من و بخواید هیچ کدوم از شما دو تا رو نپسندیده. چشمش دنبال مریمه.
چنان نگاهی به راحله کردم که او خودش را جمع و جور کرد. مریم که متوجه شوخی راحله نشده بود گفت:
نه بابا! داره جمیله رو نگاه می کنه.
مارال با مشت به بازوی مریم زد. راحله خندید و گفت:
جنس مذکر ارزشش رو نداره به خدا!
من صاف نشستم و گفتم:
دو سال دیگه ارزشش می یاد دستت! بنده ی خدا! این قدر شوهر کم شده که ارزشش با نفت اپک برابری می کنه.
مریم خندید و گفت:
از دست شما دو تا دیوونه. بابا! به خدا طرف چیزی نداره! فقط چشم هایش آبیه.
در همان موقع الهه به سمت ما آمد و گفت:
بچه ها! عیبی داره بدون من برگردید؟
در دل گفتم:
کجا تنها تنها؟ مگه من می ذارم؟ مگه من خواهر گلم و توی این شهر بی در و پیکر تنها می ذارم؟ یعنی این قدر بی فکر و بی تعصبم؟
الهه ادامه داد:
آخه من و بچه ها می خوایم تا ایستگاه پنج بریم. گفتن شما هم بیاید ولی من گفتم مارال و جمیله بیشتر از این نمی یان.
دهان من و مارال از تعجب باز ماند. راحله و مریم پخ زدند زیر خنده. من گفتم:
romangram.com | @romangram_com