#پارلا_پارت_22


سرم را به دیوار تکیه دادم. داشتم در ذهنم حرف هایی که می خواستم تحویل مادرم بدهم را منظم می کردم که زن خیابانی که کنارم نشسته بود گفت:

_ کجا وای می ایستی که گرفتنت؟ چی تیپی هم زدی! تجریش پایین تر وای نمی ایستی... مشخصه... چه قدری ازشون می تیغی؟ دستمزدت چه قدره؟

چشم هایم را باز کردم و نگاهی به سرتاپای زن کردم. موهای زرد جوجه ای داشت و تپل بود. صورت پر از آرایشش اصلا قشنگ نبود. لب های پرتز شده و گونه های مصنوعیش توی ذوق می زد.یک ساق مشکی چسبان و یک دامن کوتاه مشکی براق پوشیده بود. یک مانتوی کوتاه قرمز هم به تن داشت. هیچ وقت کسی را با آن ظاهر ندیده بودم. طرز نگاه کردنم به او مثل طرز نگاه کردن سیاوش به من بود. پوفی کردم و جواب زن را ندادم. چشم هایم را بستم و سعی کردم خودم را برای یک جنگ و دعوای حسابی برای فردا آماده کنم. البته مادرم زیاد اهل دعوا کردن نبود. بیشتر نصحیت می کرد و وقتی می دید که به حرفش گوش نمی کنم قهر می کرد. معمولا در جنگ و دعواهای هر روزه یمان من پیروز می شدم.

زن به پایم زد و گفت:

نگفتی عروسک! کجا محل کارته؟

قاطی کردم و داد زدم:

خفه می شی یا نه؟ من با چاقو نه بار زدم تو شیکم یکی! بردنش بیمارستان... هر لحظه هم ممکنه خبر مرگش بیاد. نذار شر تو این یکی رو هم آخرین لحظه بکنم!

زن خنده ی وحشتناکی کرد و گفت:

با این تیپ و قیافه؟

بلند گفتم:

خیلی حرف می زنی!

زن دزد فریاد بلندی زد:

جفتتون خفه خون بگیرید! خبر مرگمون یه شب خواستیم کپه ی مرگمون رو بذاریم.

زن خیابانی لگدی به سمت او پراند و گفت:

تو این یکی حرف نزن.

دعوایشان داشت بالا می گرفت که نگهبان چند بار محکم به در فلزی سلول زد. زن ها ساکت شدند و من نفس راحتی کشیدم. روی زمین مچاله شدم و مانتویم را زیر سرم گلوله کردم. در دل گفتم:

به جای این که الان توی یه مهمونی بالا شهر شیک و باکلاس باشم از این جا سر در اورده بودم. به جای موزیک ه*و*س و ترنس دارم ناله های این دختره رو گوش می دم. به جای نشستن کنار امثال کیوان و علیرضا کنار این عوضی ها نشستم. لعنت به این شانس! یعنی من آدم نیستم اگه از این کیوان انتقام نگیرم!

حوصله نداشتم به این موضوع فکر کنم که باید چطور انتقام بگیرم ولی مطمئن بود که روزی این کار را خواهم کرد. می خواستم بخوابم ولی قدم زدن های دختر فراری در سلول و آه و ناله های دختر معتاد آرامش را ازم گرفته بود. آن قدر عصبی شده بودم که دوست داشتم کسی را زیر مشت و لگد له کنم. یک لحظه چشمم را باز کردم. خودم را تصور کردم که پایم را بلند کرده ام و محکم توی دهان زن خیابانی زده ام... از لب های پروتز شده ی زن خون فواره زد و بعد من به سمت او حمله کردم و یقه اش را گرفتم و چند بار سرش را محکم به دیوار کوباندم.

فکر و خیال را کنار گذاشتم ولی دلم حسابی خنک شد.

******

romangram.com | @romangram_com