#پرستار_عاشق_پارت_9
اینا فکر کنی فراموش نکن قرار ما این بود اول سلامتی
لبخند تلخی زد و چیزی نگفت دارو هاشو اماده کردم و بهش دادم تا بخوره بعد از خوردن
داروهاش یکدفعه شروع کرد به صحبت کردن !
کوروش: کامیار درست 4سال پیش، ایران رو بخاطر شکستی که از دخترخالم خورده بود ترک
کرد؛ اون بی نهایت دختر خالم رو دوس داشت دیوونه وار میخواستش اما ...
یکدفعه در باز شد و کامیار با اخم و پشت سرش مادر پدر کوروش با ناراحتی ،وارد اتاق شدن
کوروش حرفش رو قطع کرد و با لبخند به همه اشون سلام کرد، اونا هم با همون قیافه ی
قبلیشون بهش جواب دادن ؛مشخص بود که جو بدی بود و هردو طرف از بودن کنار هم ناراحتن
موندن، جایز نبود به خانواده کوروش سلام کوتاه کردم و قصد رفتن کردم وقتی داشتم از کنار
کامیار رد میشدم اروم گفت
کامیار: دختره ی گستاخ به حسابت میرسم !
اخم کردم و جوابی ندادم و سریع از اتاق خارج شدم تمام روز، تا وقتی که به خونه برسم فکرم
مشغول حرف های کوروش بود؛ بس کامیار شکست بدی خورده بود و زخمی بود ...
امروز شبکار بودم و همینجوری بیکار تو خونه داشتم مگس میپروندم، از یه طرف هم فکرم همش
پیش حرفای دیروز کوروش درمورد کامیار بود ؛ دلم میخواست هرچه زودتر به بیمارستان برم و یه
جورایی کوروش رو وادار کنم بقیه ی داستان رو بگه !!! ماشینم رو که اقای کامیار داغون کرده بود
داده بودم تعمیرات و حالا قرار بود با ماشین بابا به سرکار برم .
تو خونه کسی جز من نبود ، مامان و نیلوفر رفتن خرید و بابا و سامیارم رفته بودن با یه فردی
ملاقات کنن که انگاری اون شخصم قصد افتتاح یه شرکت داشت و میخواست با سامیار شریک
بشه؛ سامیار رو عموم به اون فرد معرفی کرده بود که به گفته ی خودش، پسر دوست عموم
هستش!. حوصلم خیلی سر رفته بود گوشیم رو برداشتم و به سما زنگ زدم ،یک بوق دو بوق سه
بوق اه برنمیداره الهی جز جیگر بگیری سما بردار دیگه !!!!
سما : بله!؟
من : بردار دیگه اه چرا بر نمیداری روانی
سما :الوالو نسترن خنگول برداشتم دیگه خاک برسرت دو دقیقه ساکت شو بفهم
من : ای وای خخخخخخ این برداشته من دارم برای خودم حرف میزنم چقدر خنگم
سما: خوبه فهمیدی خنگی
romangram.com | @romangram_com