#پرستار_عاشق_پارت_8
سمتم و گفت
سما :سلام نسترن چرا دیر کردی دختر خیلی ترسیدم چیزی شده ؟
من : سلام عزیزم نه فقط تو راه با یکی تصادف کردم دیر کردم !
سما : چیزیت نشد که حالت خوبه ؟
من :نه نگران نباش خوبم
و بعد باهم ب سمت رختکن رفتیم و من بعد از تعویض لباس هام شروع به کار کردم
ساعت تقریبا اواسط 11بود و من درحالی که داشتم پرونده یه مریض رو چک میکردم ،متوجه
گفتگو بین دوتا از همکارام شدم که خیلی توجه ام رو جلب کرد !
اولی : یه جنگی بود باید میدیدی خانواده دویران با پسرشون که تازه اومده ایران یکم پیش داشتن
اینجا دعوا میکردن
دومی : اخه پسر دویران دیروزم اومد اینجا چرا اونوقت دعوا نکردن؟
اولی : خب برا اینکه دیروز خانواده دویران اینجا نیومدن فقط پسرشون اومد دیدن کوروش دویران
یکم پیش که داشتن دعوا میکردن؛ برادر کوروش به مادرش گفت شما باعث بدبختی من شدین
شما باعث شدین من ایران و ترک کنم و من دیگه پسر شما نیستم و سریع رفت .
متوجه نمیشدم چرا کامیار با خانوادش دعوا کرده؟ چرا اون حرف هارو بهشون زده مگه خانوادش
چیکار کردن؟ که اون از ایران رفته فکرم بدجوری مشغول بود؛ به طوری که اصلا نمیتونستم به
کارم تمرکز کنم بس کامیار وقتی با من تصادف کرد ؛داشت از بیمارستان بر میگشت !
وقت داروهای کوروش بود و به علاوه وقت ملاقات بود و ممکن بود خانواده کوروش یا هم کامیار
بیاد دیدنش .
وارد اتاق کوروش شدم و بهش سلام دادم
کوروش: سلام خانم زرین خسته نباشی
من :سلامت باشی اقای دویران حالت
چطوره ؟
کوروش : بدک نیستم اگه حرفای مردم تموم شه !
من : یعنی چی ؟
کوروش: یعنی نشنیدید از همکاراتون دعوای خانوادگی مارو ؟
من : چرا خب یک چیزهایی شنیدم اما زیاد متوجه نشدم در ضمن شما نباید ناراحت باشی و به
romangram.com | @romangram_com