#پرستار_عاشق_پارت_7

برگشتم و گفتم
من : جناب شما زدی به من
کامیار: خیر خانم خود جنابعالی تو هپروت سِیر میکردی زدی به من اصلا بلد نیستی چرا رانندگی
میکنی؟ دعا کن بخاطر کار دیروزت به پلیس زنگ نمیزنم تا جریمه ات کنه
یا ابوالفضل! این راست میگفت من زده بودم بهش حالا چه غلطی کنم ؟ یه نگاه به ساعت انداختم
وای 15دقیقه دیر کرده بودم سریع به کامیار گفتم
من : خیلی خب اقای دویران معذرت میخوام دیرم شده و سریع سوار ماشین شدم و در ماشین رو
قفل کردم؛ چون میدونستم میخواد چیکارم کنه و به کامیار که هی میخواست درو باز کنه و دادو
هوار میکرد توجه نکردم و با یه گاز رفتم ساعت نزدیک 8بود که ، رسیدم نگهبان با دیدنم شاخ در
اورده بود خب حقم داره من هیچوقت دیر نمیکردم ؛ ای لعنت بهت کامیار دویران که بخاطر تو،
دیر کردم .حالا به اقای رحیم پور (رییس بیمارستان) چی بگم بدو بدو وارد بیمارستان شدم و به
همه سر سری جواب دادم که همکارم خانم طالبی گفت
خانم طالبی: خانم زرین اقای رحیم پور گفتن وقتی اومدین بگم برید پیش ایشون
سرم رو تکون دادم و سریع به اتاق رحیم پور رفتم تقریبا همسن پدرم بود و مردی خوش رو و
خوش اخلاق بود اما در اولویت های اون همیشه ،سر وقت رسیدن به کار و کم کاری نکردن خیلی
مهم بود که اگر یکی از اینا انجام نمیشد، واقعا قاطی میکرد؛ وقتی رسیدم دو تا تقه به در زدم و
منتظر موندم
رحیم پور: بیا تو
درو باز کردم و سلام دادم
بعد از چند لحظه سکوت گفت
رحیم پور: خانم زرین امیدوارم برای این دیر کردنتون دلیل منطقی و قانع کننده ای داشته باشی
دخترم
من : بله جناب معذرت میخوام خود شما هم میدونی که من همیشه سر وقت میام اما اینبار تو راه
تصادف کردم و نتونستم برسم دیگه تکرار نمیشه
رحیم پور: بسیار خب چون اولین بارته میبخشمت اما دیگه تکرار نشه میتونی بری سرکارت
من : چشم خدانگهدار
و از اتاقش خارج شدم، به محض خارج شدنم همکارم سما که بهترین دوست من بود سریع اومد

romangram.com | @romangram_com