#پرستار_عاشق_پارت_10

من : زهرمار میمیری زود برداری
سما : من که مثل تو شبکار نیستم کار داشتم دیر برداشتم سرکارم دیگه
من : اهان یادم رفته بود چطوری چیکار میکنی
سما : وای وای وای نسترن کاش اینجا بودی دختر
من : چرا چیشده
سما : یه جراح چشم تازه وارد اومده بیمارستان کار کنه اگه ببینی چه جیگره واااای ناااازی اسمشم
امیر شایانمهر هستش
من : خب به من چه مبارک صاحبش
سما : خاک بر سرت بی ذوق بیشور خداحافظ
من : صبر کن ببینم
بوق بوق بوق
روانی قطع کرد !!
ساعت 6بود و من هنوز وقت داشتم سریع رفتم و یه دوش گرفتم و به سمت کمدم رفتم؛ یه مانتو
کاربنی بلند برداشتم که استین هاش کمی چاک داشت و خودش تا پایین زانوهام میرسید و دوتا
جیب گنده هم داشت که 2تا از دستای منم توش جا میشد، با یه شلوار کتونی سفید و شال
سفید که روش نقش های گل های رنگی کشیده شده بود ؛ جلوی آیینه رفتم و موهام رو خشک
کردم و بافتم موهام تا گودی کمرم میرسید و مشکی بود، بعد از اون کمی ارایش کردم و لباس
پوشیدم به خودم تو ایینه نگاه کردم عالی شدی نسترن! کیف چرم سیاهم رو برداشتم و وسایلم رو
توش جمع کردم؛ بعد از نوشتن یادداشت برای مامان که میرم سرکار و چسبوندن اون روی
یخچال، از خونه خارج شدم و با ماشین راه بیمارستان رو پیش گرفتم .
جلوی در بیمارستان ماشینم رو پارک کردم و پیاده شدم، به نگهبان سلام دادم و وارد شدم
همکارام طبق عادت همیشگی یکی یکی سلام دادن که منم جوابشونو دادم ؛ از رو به رو سمارو
دیدم که اماده رفتن شده و داره میاد سمتم بهش سلام کردم
من : سلام بی ادب
سما :سلام با ادب پاشو برو اتاق کوروش دویران این دکتر جدید با خودش مریض اورده تو اتاق
کوروش بستری کرده رییس بیمارستان گفت خانم زرین اومد بگو کوروش رو جا به جا کنه یه اتاق
دیگه بعدم گفت اتاق 136یه مریض تازه اومده و تو مسئول اون هستی خودشم رفت کار داشت

romangram.com | @romangram_com