#پرستار_عاشق_پارت_11

خداحافظ
و بدو بدو رفت دختره ی گیج نذاشت یه خداحافظی کنم ! سریع رفتم و لباسام رو عوض کردم .
کوروش پسر خیلی مهربون همسن خودم بود که، یه شرکت تبلیغاتی داشت که بعد از اینکه بیمار
شده اونو به پدرش واگذار کرده ؛کوروش چشمای ابی زیبایی داشت، با موهای بور و اندام لاغر اما
چهارشونه، درست برعکس کامیار که چشای عسلی و موهای خرمایی رنگ داشت! مثل مادرش
افسانه خانم، البته اخلاق کوروش هم با کامیار خیلی فرق داشت؛ کوروش مهربون و دلسوز بود و
بخاطر همین اخلاقش بود که، کل بیمارستان میشناختنش و مراقبش بودن. اما به نظرم کامیار
گستاخ بی ادب و بداخلاق بود، از قیافش معلومه خب میرغضب درجه یک اعلاء خخخخخ بگذریم .
وارد اتاق کوروش شدم و سلام دادم به بغل دستش نگاه کردم که دیدم، یه اقای میانسال که
مشخص بود چشماش عمل شده رو تخت بغلی کوروش خوابیده !
کوروش: سلام خانم زرین
من : چطوری اقای دویران اومدم ببرمت یه جایی میخواییم کوچ کنیم
کوروش خندید و گفت
کوروش: بله میدونم خوش اومدین فقط ممکنه صبرکنید کامیار بیاد بعد بریم
جان کامیار بیاد این چطوری خارج از وقت ملاقات هرروز میاد اینجا
من :ببخشید اقای دویران برادرتون چجوری میان اینجا اقای رحیم پور که اجازه نمیده
کوروش: کامیار از اقای رحیم پور خواهش کردن که اگه بشه من رو خارج از وقت ملاقات هم
ببینن ایشون هم اجازه دادن
من : بسیار خب من میرم به مریض دیگه ام سر بزنم تا برادرتون بیاد
کوروش : باشه ممنون
به سمت در رفتم و بازش کردم اما، باز کردن من همانا و پرت شدنم تو بغل یکی همانا سرمو که
بلند کردم؛ با دو جفت چشم سبز مواجه شدم که توش نگرانی و تعجب موج میزد ،چقدر چشای
خوشگلی داشت! داشتم قیافشو دید میزدم . بینی قلمی و موهای لخت مشکی داشت که ، به
قیافش میخورد 30یا 34سالش باشه؛ با صدای همون شخص به خودم اومدم! به کارت
شناساییش که دقت کردم، نوشته بود دکتر امیر شایانمهر این همون دکتر تازه وارد بود !.
امیر: خانم خانم حالتون خوبه؟
من : ها بله بله خوبم معذرت میخوام

romangram.com | @romangram_com