#پرستار_عاشق_پارت_12

و سریع ازش جدا شدم
امیر : خواهش میکنم من معذرت میخوام
اومدم جواب بدم که دیدم به به جناب کامیار دویران با چشمای خون الود و عصبی گفت
کامیار: اجازه هس رد شم اگه تعارف هاتون تموم شد ؟
امیر :بله بفرمایید
کامیار وقتی داشت از کنارم رد میشد جوری نگام کرد که ترسیدم و سریع برگشتم به امیر نگاه
کردم که یه لبخند زد و گفت
امیر :من امیر شایانمهر هستم تازه شروع به کار کردم اینجا
من : پرستار نسترن زرین هستم خوشبختم
امیر : همچنین خانم زرین با اجازه باید برم
و وارد اتاقی شد که مریضش و کوروش اونجا بودن .
منم باهاش وارد شدم و اصلا به کامیار رو ندادم. بعد از انتقال کوروش به اتاق دیگه، کامیار هم
یکم موند و رفت منم به کارهام رسیدم و وقت نکردم از کوروش بقیه ی داستان رو بپرسم و
بالاخره صبح با چشمای خواب الود به خونه رفتم و به اغوش خواب دعوت شدم
ظهر ساعت 2بود که از خواب بیدار شدم، خب طبیعی بود ! کل شب رو اگه نخوابی همین میشه؛
با صدای نیلوفر که انگار داشت غر میزد به مامان ، از تخت خواب اومدم بیرون ؛ خدا میدونه باز
چرا صداشو انداخته سرش در رو باز کردم و گفتم
من : چه خبرتونه باز چیشده ؟
مامان :خدا خیرت بده نسترن مادر بیا برو این وسایل هایی رو که تو این کاغذ نوشتم بخر این
نیلوفر نمیره هرچقدر میگم
و کاغذ رو به سمتم دراز کرد
من :باشه مامان میرم اما این خرید و عجله برای چیه ؟
مامان : داداشت با همون شخصی که عموت میگفت معامله کرده و شریک شدن منم خانواده
شریک داداشتو شام دعوت کردم زود باش ساعت 8میان
سریع لباسامو عوض کردم و بعد از خارج شدن از خونه به سمت بازار رفتم ؛ بابا ماشین خودشو
برده بود و ماشین منم که فعلا درست نشده بود و این یعنی نسترن باید تو این گرمای سوزان یا
پیاده بری یا با تاکسی ای خدا !!!!

romangram.com | @romangram_com