#پرستار_عاشق_پارت_5
نیلوفر: خب بگیر بخواب
من: همین کار رو میکنم اگه صدات در نیاد
که یه دفعه ! بالشت نیلو محکم خورد تو کلم
من: آخ
نیلوفر: حقته، این حرفت یعنی اینکه لال شو اره؟
من در حالی که میخندیدم پشتم رو کردم بهش و تا 3ثانیه بی هوش شدم .
صبح طبق معمول، بیدارشدم و بعد از اماده شدن و صبحونه خوردن راهی بیمارستان شدم ؛ بابا و
سامیار صبح زود رفته بودن دنبال کارای شرکتی که سامیار میخواست افتتاح کنه ؛ سوار ماشینم
شدم و یه اهنگ خوب پلی کردم .
محسن ابراهیم زاده _ دونه دونه
دونه دونه دونه دونه
این حسی الان که بینمونه
مال خود خودمونه
مارو به هم میرسونه
دونه دونه
دونه دونه
دونه دونه
یه ستاره تو آسمونه
یه جوری میزون میکنه که مارو که باز به هم برسونه
دل گرفتاره
عاشق یاره
من نه مستم و هوشیار
یه حال جدیدی بینمونه
یه چیزایی توی چشماته که دلمو می لرزونه
آدم از تک و تنهایی می ترسونه
این زندگی زندگی نمی شه
نباشی یه زندونه
romangram.com | @romangram_com