#پرستار_عاشق_پارت_38
نسترن: درکت میکنم که چرا نسبت جنس مخالف بد بینی اما کامیار ، مامانت اینا تقصیری ندارن
اونا چه میدونستن که اینجوری میشه !
من : درسته اما، اونقدر داغونم که فعلا نمیتونم ببخشمشون ؛ اما سعی میکنم
نسترن: افرین ببین کامیار گذشته ها گذشته ؛ همه چی تموم شده ، تو دیگه اون کامیار 8سال
پیش نیستی . به اینده نگاه کن
من : همین کارو میکنم ، نسترن من میتونم ازت یه خواهش کنم؟
نسترن: البته که میشه ! بگو
من : من تو دنیا فقط کوروش رو دارم که همیشه کنارم بود بدون چون و چرا حای وقتی کانادا
بودم و حالا تنها حامی من مریضه و معلوم نیس که تای کی کنارم هست ؛ نمیخوام زمان از دست
بدم اونجا تو بیمارستان کلی مریض هس من میخوام از کوروش مراقبت خاص بشه .میخوام
کوروش رو بیارم تو خونه و به درمانش با پزشکانش ادامه بدم اما به یه پرستار مورد اعتماد نیاز
دارم کسی که خوب از کوروش مواظب باشه و این کسی نیس جز تو. نسترن من بهت نیاز دارم تو
که فعلا 1ماه بخاطر دستت نمیری سرکار بقیشم من با رحیم پور حرف میزنم خواهش میکنم
نسترن فقط 6ماه !.
نسترن: کامیار این ....این خیلی تصمیم سختیه بهم زمان بده فکر کنم .
من : باشه باشه اما خوب فکر کن خواهش میکنم !
نسترن: باشه ، دیگه بریم من خوابم میاد میخوام برم خونه
من : باشه
به سمت سامیار رفتیم داشت با یه پسر حرف میزد که کنارش میلاد و غزاله هم بودن .
نسترن: داداش بریم ?
سامیار: بریم
و نیلوفر رو صدا کرد
بدون توجه به اطراف به نسترن لبخند زدم که بی جواب نموند و یه لبخند خوشگل بهم زد که ، از
چشم غزاله دور نموند .
نسترن و نیلوفر بعد از عوض کردن لباس هاشون از ما خداحافظی کردن و رفتن ؛ من هم بعد از
تموم شدن مهمونی ، به خونه رفتم و خوابیدم .
"کامیار "
romangram.com | @romangram_com