#پرستار_عاشق_پارت_36

نسرین خانم : نه کامیار جان ، اینجا جای ما نیست ما با مهمون های شما کمی فرق داریم ؛ تا الان
که نشستیم کافیه
من: خیلی خب هرطور راحتید بسلامت
با عمو فرهاد هم خداحافظی کردم که نسرین خانم باز گفت :
نسرین خانم: بس نسترن جان مامان مواظب باشین
نسترن : چشم مامان
و دنبال خانواده اش راه افتاد تا بدرقه اشون کنه منم منتظر موندم تا بیاد که ، کسی پیشم نشست
، نگاش کردم غزاله بود ! پوز خندی زدم و برگشتم اون طرف که گفت :
غزاله : فکر نمیکردم بعد از من چنین دختری توجه تورو به خودش جلب کنه
من : چرا ؟
غزاله : اخه خیلی فرق داره تیپش رو ببین کت و شلوار پوشیده و شال سر کرده برای مهمونی
و بلند بلند خندید
من : عیبی داره ؟ که مثل تو خودشو به پسری نشون نمیده ؟ مشکلی هس که حیایی تو وجودش
هست که تو وجود تو نیست ؟
اخمی کرد و جوابی نداد .
همون لحظه ، نسترن با لبخند اومد و گفت :
نسترن: بریم کامیار ؟
من : بریم عزیزم
باز سرخ و سفید شد که ، بدجوری زدم زیر خنده
نسترن: کوفت برای چی میخندی اخه ؟
بریده بریده گفتم :
من : اخه .... خیلی .... بامزه میشی
خواست چیزی بگه گه غزاله گفت :
غزاله : راست میگه شبیه دهاتی ها میشی
نسترن: عه اونوقت تو دهات شما ، بهتون گفتن که خجالت بکش یه حیایی بکن ؛ جلوی این همه
مرد موهاتو باز کردی ، لباس ناجور پوشیدی
من : نسترن ولش کن بیا بریم

romangram.com | @romangram_com